جدول جو
جدول جو

معنی کیخسرو - جستجوی لغت در جدول جو

کیخسرو(پسرانه)
پادشاه بزرگ و والامقام، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سیاوش پادشاه کیانی
تصویری از کیخسرو
تصویر کیخسرو
فرهنگ نامهای ایرانی
کیخسرو(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
غیاث الدین کیخسرو، پسر شرف الدین شاه محمود اینجو. وی با سه برادر دیگر خود تحت سرپرستی پدر در نواحی مختلف فارس و کرمان متصدی کارهای مالیاتی و حکومتی بود. در سال 734 هجری قمری که محمود اینجو از جانب ابوسعید ایلخان مغول از حکومت معزول و امیر مسافرایناق یکی از امرای مغول به جای وی منصوب شد غیاث الدین کیخسرو فرمان وی را نپذیرفت و در 736 چون ابوسعید مرد، امیر مسافرایناق را دستگیر و از شیراز به تبریز تبعید کرد و از این پس بر فارس مسلط شد و حکومت را حق مسلم خود دانست. اما برادر وی جلال الدین مسعودشاه که درآذربایجان بود به فارس آمد و بین دو برادر نزاع افتاد و امیر غیاث الدین شکست یافت و اسیر شد و اندکی بعد به سال 739 درگذشت. (از تاریخ عصر حافظ ص 6 و 8 و 33 و 34). و رجوع به تاریخ گزیده صص 622- 623 شود
از حکمرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان. (از التدوین)
لغت نامه دهخدا
کیخسرو(کِ)
دهی از دهستان سلطان آباد است که در بخش حومه شهرستان سبزوار واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کیخسرو(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
پادشاه بلندمرتبه و عادل. (برهان). پادشاه بزرگ مرتبه و پیشوای عدل. (آنندراج) (انجمن آرا). پادشاه بلندمرتبه. (ناظم الاطباء). از کی + خسرو. در اوستا، کوی هئوسروه. در سانسکریت، سوشروس. در پهلوی، کئی - هوسروه. (حاشیۀ برهان چ معین). کیخسرو دراوستا کوی هئوسروه آمده، کوی به معنی پادشاه و امیر و مطلق فرمانده و هئوسروه لفظاً نیکنام یا کسی که به خوبی مشهور است و دارای آوازه و شهرت نیک است. (از یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 218 و 255) :
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر
گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کیخسرو(کَ خُ رَ)
نام پادشاهی است مشهور. (برهان). نام پادشاه سوم از سلسلۀ کیان. (ناظم الاطباء). نام شاهنشاه عادل پسر سیاوش که مادرش دختر افراسیاب و فرنگیس نام داشته و افراسیاب آخر به مکر و غدر اقارب و برادر خود، اورا کشته و پس از چند سال به حکم کیکاوس، گیوبن گودرز به طریق پیادگان سیاح در طلب او به ترکستان رفته اوو مادر او را پیدا کرده بگریزانید و رستم به حکم کاوس با سپاه در سرحد ایران و توران منتظر کیخسرو نشسته بود تا با گیو رسیدند و سپاه توران که به بازگردانیدن آنان می آمدند مأیوس بازگردیدند و کیخسرو و مادرش فرنگیس و گودرز آسوده دل به ایران آمدند و به پادشاهی نشسته و در طلب خون سیاوش با جد امی خود رزمها کرد و سالها در میان ایرانیان و تورانیان جنگها قایم و دایم شده بود تا بر افراسیاب غلبه کرد و او را و مفسدان را بکشت و ترکستان را به جهن که پسر افراسیاب و خال او بود واگذاشته و ترک دنیا گزید و بلاد ایران را به بزرگان تقسیم نموده لهراسب را نیز شاهنشاه همه کرده ناپدید شد و او در میان شاهنشاهان عجم به بزرگواری و یزدان پرستی منفرد و به عدل و داد بی مثل و به خوبی مثل است... گویند کیخسرو نامۀ هوشنگ را از بر داشتی و مطالب جام گیتی نمای فریدون را نیز مهمل نگذاشتی و پیوسته گفتی هرچند به رازهای نهانی می نگرم سخنان جمشید چون خورشید باضیاست، هر قدر به کارهای آشکار می رسم گفتار فریدن بابرهان و راهنماست و گفته اند ومجاس نام نامه ای داشته و حکیم بزرگمهر گفته ومجاس از نامه های هوشنگ بوده و کیخسرو بر آن عمل می نموده. (انجمن آرا) (آنندراج). پادشاه سوم کیانی ملقب به همایون. (مفاتیح العلوم خوارزمی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسروگرد را او بنا کرد. (دمشقی، از یادداشت ایضاً). مدت پادشاهی کیخسرو شصت سال بود. (فارسنامۀ ابن البلخی) :
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او را دل آرام کن.
فردوسی.
همه پیش کیخسرو آورد زود
به داد و دهش آفرین برفزود.
فردوسی.
فرنگیس و کیخسرو آنجا رسید
ز هر سو بسی مردم آمد پدید.
فردوسی.
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا؟
خاقانی.
ملک کیخسرو روز است خراسان چه عجب
که شبیخونگه پیران به خراسان یابم.
خاقانی.
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم.
خاقانی.
چو بر کیخسروی آواز دادی
به کیخسرو روان را بازدادی.
نظامی.
کس ندیدش دگر به خانه خویش
اینت کیخسرو زمانۀ خویش.
نظامی.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد.
حافظ.
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام.
حافظ.
رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 48- 50 و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 195- 198 و امثال و حکم ص 1553 و 1554 و یشت ها، تألیف پورداود ج 2 صص 237- 264 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسرو
تصویر خسرو
(پسرانه)
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیخسروی
تصویر کیخسروی
پادشاهی، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال چو بر کیخسروی آواز دادی / به کیخسرو روان را باز دادی (نظامی - لغت نامه - کیخسروی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنسرو
تصویر کنسرو
خوراک آماده که در قوطی سربستۀ فاقد هوا نگه داری می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیسرو
تصویر سیسرو
کرمی که در انبار گندم پیدا می شود و گندم را ضایع می کند، سیکک، سیسرک
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
که آستانی چون کیخسرو دارد. کنایه از بلندمرتبه و رفیعمنزلت است:
در آب و آتشی ز دل گرم و چشم تر
چون دشمنان خسرو کیخسروآستان.
خواجوی کرمانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
از شاعران قرن یازدهم هجری و خواهرزادۀ رستم خان سپهسالار گرجی بود. (فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور ص 493). در زمان شاه عباس صفوی به مناصب عالی نایل شد. (از قاموس الاعلام ترکی). با سپاه ازبک جنگهای مردانه کرد و سرانجام به منصب تفنگچی آقاسی گری نایل شد و گاه شعر می گفت. از اوست:
پیش رویش سوختم آخر دل دیوانه را
چون نگه دارد کسی از سوختن پروانه را
چاک می سازم به ناخن سینه چون بینم رخش
چون برآید مهر بگشایند روزن خانه را.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 17).
رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُو مَ)
که مکان و رتبتی بلند چون کیخسرو دارد. که مقام و منزلتی رفیع همانند کیخسرو دارد:
یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب
پیش شروانشاه کیخسرومکان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُ نَ / نِ)
کیخسروی. منسوب به کیخسرو. درخور و مناسب کیخسرو:
کیخسروانه جام ز خون سیاوشان
گنج فراسیاب به سیما برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ)
غله ای است که آن را گاورس می گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم رومی جاورس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
گنج و خزانه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبۀ مرکز بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری است که در 72 هزارگزی جنوب شرقی ساری و 84 هزارگزی دامغان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و هوایش معتدل است و 2300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
حنظل یا کدوی وحشی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ سِرْوْ)
مادۀ خوراکی که آن را به صورت استریلیزه در قوطی یا محفظه ای کاملاً مسدود نگهداری کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رجوع به گیخاتو و حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 134- 138 و مرآت البلدان ج 1 ص 393 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 342و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 صص 33- 45 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان رحیم آباد است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ سِرْوْ)
کنسرو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کنسرو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُ)
نام لحنی است که بر سی لحن باربد افزوده اند، چه به قول بعضی سی ویک لحن است. (برهان) (آنندراج). نام لحنی از لحنهای باربد. (ناظم الاطباء). نام یکی از سی لحن باربد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو بر کیخسروی آواز دادی
به کیخسرو روان را بازدادی.
نظامی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُ)
منسوب به کیخسرو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
اگرچه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت.
نظامی.
به کیخسروی نامش افتاده چست
نسب کرده بر کیقبادی درست.
نظامی.
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگ است کوچک مدار.
سعدی.
رجوع به کیخسرو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
چون کیخسرو. به آیین کیخسرو:
چو زآن جام، کیخسروآیین شوم
بدان جام روشن، جهان بین شوم.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 153)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیسرو
تصویر سیسرو
جیرجیرک
فرهنگ لغت هوشیار
ماده خوراکی که آن را بصورت استریلیزه در قوطی یا محفظه کاملاً مسدود نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کی سر
تصویر کی سر
فرانسوی آبفشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیخسروی
تصویر کیخسروی
منسوب به کیخسرو
فرهنگ لغت هوشیار
کنسرو: ورود عمل کنسرو (در عهد ناصر الدین شاه قاجار) بنظارت خانه مبارکه و آن عبارتست از حفظ فواکه و بقول و خضراوات و امثالها بتخلیه محفظه از هوا و این صنعت در عهد خوانسالاری جناب مهدیقلی خان قاجار مجدالدوله بدار النظاره دولتی ورود نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسرو
تصویر خسرو
پادشاه، قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسرو
تصویر کنسرو
((کُ س))
غذای آماده که در قوطی سربسته و فاقد هوا نگه داری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیخسروی
تصویر کیخسروی
((کَ خُ رَ))
نام لحنی از لحن های باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسرو
تصویر خسرو
((خُ))
پادشاه بزرگ، پادشاه
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهال
فرهنگ گویش مازندرانی