جدول جو
جدول جو

معنی کیج - جستجوی لغت در جدول جو

کیج
مستقر پادشاه مکران است، (از حدود العالم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام اشهر مدن مکران، و آن را کیز نیز گویند، (تاج العروس، از یادداشت ایضاً)، نام شهری و ناحیه ای است در بلوچستان، و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف بوده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ ’کیج و مکران’ را اطلاق می کرده اند، معرب این کلمه ’کیز’است، احتمال اینکه، کلمه ’کپچ’ (قفص) باشد مورد ندارد، (تاریخ بیهقی چ فیاض حاشیۀ ص 244) :
ز زابل تا به کابل کیج و سقلاب
سراسر ملک هندستان گرفته،
؟
رجوع به کیچ و کیز شود
یکی از شهرهای ماوراءالنهر بر کنار جیحون است نزدیک وخش و ختلان، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کیج
خر دم بریده، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کیج را هم به معنی خر دم بریده ضبط کرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چاروایی را نیز گفته اند که زیر گلو و زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کبج هم بدین معنی آمده است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کیج
دم بریده (خر) : ، چاروا یی که زیر گلو و زیر دهانش ورم کرده باشد
تصویری از کیج
تصویر کیج
فرهنگ لغت هوشیار
کیج
روانداز، لحاف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیا
تصویر کیا
(پسرانه)
پادشاه سلطان، حاکم، فرمانروا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیجا
تصویر کیجا
(دخترانه)
دختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیج
تصویر تیج
ابریشم خام، پنبۀ ریزکرده
سر از خاک درآوردن گیاه، تژ، تنده، تنزه، تز، تژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاج
تصویر کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرج
تصویر کرج
دکمه، گوی گریبان، چاک پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنج
تصویر کنج
گوشه، زاویه، چین و شکن، چروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیج
تصویر سیج
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
پوشش اسب. برگستوان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ مازندرانی، دختر، مقابل ریکا به معنی پسر، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
پوششی است که برای زینت در روز جنگ بر اسب افکنند، و آن را به عربی تجفاف و به فارسی برگستوان گویند، (سنگلاخ ص 312 ورق 2)، رجوع به کیجم شود
لغت نامه دهخدا
خواهرزادۀ سلطان میرزا بایقرا، پادشاه زاده ای خوش خلق بود و طبع خوب و ادراک بلند و ذهن شوخ و حافظه ای قوی داشت و به اکثر علوم به مطالعۀ خود وقوف یافت، درشعر و معما نیک بود و باوجود این فضایل به فقر و نامرادی مایل شد، و به زیارت مکه مشرف گشت، از اوست:
عمری به صلاح می ستودم خود را
در شیوۀ زهد می نمودم خود را
چون عشق آمد کدام زهد و چه صلاح
المنهللّه آزمودم خود را،
(از مجالس النفایس ص 38 و 127 و 315)،
وی به سال 988 هجری قمری به مرض حصبه درگذشت، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 176)، رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
شهری است از ناحیت طوران به سند، و مستقرپادشاه طوران است، (حدود العالم چ دانشگاه ص 125)
لغت نامه دهخدا
کیچ کیچ، (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کیچ کیچ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیج
تصویر سیج
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایج
تصویر ایج
پارسی تازی شده ایک نام شهری است در پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیج
تصویر تیج
برگ نو بر آمده از درخت جوانه
فرهنگ لغت هوشیار
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیجم
تصویر کیجم
پوشش اسب بر گستوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکیج
تصویر پکیج
((پَ کِ))
دستگاهی برای تولید آب گرم، بسته نرم افزاری کامپیوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیا
تصویر کیا
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
در لغت به معنی دخترجان استدر موسیقی مازندران عنوان کلی ترانه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در پرتاس حوزه ی لفور شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
غاری تاریخی در منطقه ی سوادکوه که در خصوص آن افسانه های
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزمقام کیجا+کرچالقطعه ای است که توسط نی چوپانی یا لـله
فرهنگ گویش مازندرانی
زمان دختر بودن، دوشیزگی
فرهنگ گویش مازندرانی
ترانه
فرهنگ گویش مازندرانی
دختر نوجوان
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیره، دختر، معشوقه
فرهنگ گویش مازندرانی
برگرفته از پذیرایی با چای که توسط دختر برای خواستگار انجام
فرهنگ گویش مازندرانی