جدول جو
جدول جو

معنی کیاکا - جستجوی لغت در جدول جو

کیاکا
نام محلی کنارراه قزوین و همدان میان سیراب و جامیشلو واقع در 306 هزارگزی تهران، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیانا
تصویر کیانا
(دخترانه)
طبیعت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانا
تصویر کیانا
طبیعت، برای مثال همه آزادگی و همت تو / قهر کرده ست مر کیانا را (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۲)، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیارا
تصویر کیارا
اندوه، ملال
ویار
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، اختناق، خبه، خپک، خپه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر، برادر بزرگ تر، غلام
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کی)
جمع واژۀ کیکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیکه شود
لغت نامه دهخدا
برادر کلان را گویند، غلام قدیمی که در خانه پیر شده باشد، (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شیرازیان کاکا سیاه گویند، (آنندراج)، مرد حبشی، مرد زنگی، بندۀ حبشی نرینه، شاید از کلمه کاک بمعنی مرد آمده و آن نشانۀ خطاب باشد، بمزاح، یک تن از مردم شیراز،
- کاکای حاج محمد زمان است بجای آقایش هم قسم میخورد، (امثال و حکم دهخدا)، کنایه از عجب و تکبر است،
- مثل کاکا سیاه ها، آشفته مو، با لبی ستبر، ژکان و دنان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)،
- مثل کاکای حاج محمد زمان، لندلندان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)،
- امثال:
حساب حساب است کاکا برادر، در سودا خویشاوندی و دوستی به کار نیست، برادری بجا بزغاله یکی هفتصد دینار، (امثال و حکم دهخدا ج 2)،
کاکای امیر اعظم است عاشق است به هر کس که شما صلاح بدانید، (امثال و حکم دهخدا ج 3)،
، به هندی عمو باشد که برادر پدر است، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، به افغانی هم برادر پدر را گویند، (غیاث) (آنن__دراج)، در ت-داول م-ردم شیراز برادر را گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)
میوۀ خشک، تنقلات، که بیشتر به اطفال دهند تا به مکتب شایق شود، (برهان) (آنندراج)، قاقا، قاقالی لی:
گر نخواهد بخواه زود دوال
گوشهایش بگیر و سخت بمال،
در کنارش نه آن زمان کاکا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا،
سنائی،
هله کاکای تست هین بشتاب
به دو رکعت بهشت را دریاب،
سنائی
لغت نامه دهخدا
از شعرای دورۀ صفویه است، (تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 88)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 23 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 22 هزارگزی جنوب باختری راه ارابه رو و بیوران به سردشت واقع است، کوهستانی و جنگلی، آب و هوایش معتدل و مالاریایی است و سکنۀ آن در حدود75 نفر است آبش از رود خانه سردشت تأمین میشود، محصولاتش غلات، توتون، مازوج، گلوان، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
لغت نامه دهخدا
از شواهد زیر برمی آید که کیاکان ظاهراً نام جماعتی بوده است که معاصر مؤلف کتاب النقض، در ساری و ارم می زیسته اند و از طبقات پست اجتماع آن روزگار بوده اند: و عجب است که خران ورامین و کفشگران درغابش و عوانان قم و... و کیاکان ساری و ارم و خربندگان سبزوار در قفای محمد و علی بدارند و به بهشت برند... و صحابۀ رسول و بزرگان و امامان را به دوزخ برند. (کتاب النقض ص 296). و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغابش و... گنده دهقانان ورامین و کیاکان ساری و ارم. (کتاب النقض ص 474)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
مخالف وناهموار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 400) :
سراپای بعضی و بعضی کیاکن
چو اندر مغاک چغندر چغندر.
؟ (از لغت فرس ایضاً).
رجوع به کیاگن شود
لغت نامه دهخدا
(کیا کَ)
یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان شاهی است که در شمال غربی شاهی و مشرق شوسۀ شاهی به بابل واقع است. این دهستان از 30 آبادی تشکیل شده است و 9هزار تن سکنه دارد. مرکز دهستان قصبۀ کیاکلا وقراء مهم آن به شرح زیر است: سوخت آبندان، جدیدالاسلام، سنگ تاب، نجارکلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان قشلاق کلارستاق است که در بخش چالوس شهرستان نوشهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
یکی از دو پسر فولادوند که از شریفترین خاندانهای دیلم بود و ماکان از اعقاب همین کیاکی بوده است. رجوع به تاریخ بیهق ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کیا)
طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص 5). طبایع باشد به زبان فلاسفه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). طبایع بود، و کیان نیز خوانند. (صحاح الفرس). طبایع باشد که حرارت و برودت و رطوبت و یبوست است. (برهان). هر یک از طبایع چهارگانه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. (ناظم الاطباء). از سریانی کیانا (طبیعت). (حاشیۀ برهان چ معین). طبیعت. توضیح آنکه در فرهنگها به معنی طبایع (جمع) گرفته اند. (فرهنگ فارسی معین) :
همه آزادگی همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروی (از لغت فرس چ اقبال ص 12).
رجوع به کیا شود، عناصر اربعه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان). هر یک از عناصر چهارگانه یعنی آب و خاک و باد و آتش. (ناظم الاطباء)، اصل و بنای هر چیز را گفته اند. (برهان). اصل و بنا و بنیاد هر چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک / ک ) و کیان شود، مرزبان را هم می گویند که زمین دار باشد. (برهان). مرزبان و زمین دار. (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک / ک ) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان). کراک. کراس. (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود
لغت نامه دهخدا
قسمی بازیچۀ کودکان در امریکا، و آن جغجغه ای است که از لاک سنگ پشت کنند و سر دستۀ آن صورت سر ماری باشد، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگ، بمعنی غلام هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی سرشت طبیعت: همه آزادگی همت تو قهر کرده است مر کیانا را. (خسروی) توضیح در فرهنگها بمعنی طبایع گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلکا
تصویر کیلکا
((کِ))
ماهی کوچک خوراکی از تیره شک ماهیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیانا
تصویر کیانا
طبیعت، اصل هر چیز، هر یک از طبایع چهارگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
مربی خان زادگان، لله بزرگ زادگان، اتابیک، غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگتر، غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیارا
تصویر کیارا
((کَ))
اندوه، ملالت، خفه کردن، خفگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
عمو
فرهنگ واژه فارسی سره
اخوی، برادر، داداش، تنقلات، خشکبار، اتابیک، لله، مربی، خانه زاد، غلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی ماهی ریز دریا
فرهنگ گویش مازندرانی
چه کسی با چه کسی؟، کی با کی؟
فرهنگ گویش مازندرانی
توله ی سگ سانان
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی