طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص 5). طبایع باشد به زبان فلاسفه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). طبایع بود، و کیان نیز خوانند. (صحاح الفرس). طبایع باشد که حرارت و برودت و رطوبت و یبوست است. (برهان). هر یک از طبایع چهارگانه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. (ناظم الاطباء). از سریانی کیانا (طبیعت). (حاشیۀ برهان چ معین). طبیعت. توضیح آنکه در فرهنگها به معنی طبایع (جمع) گرفته اند. (فرهنگ فارسی معین) : همه آزادگی همت تو قهر کرده ست مر کیانا را. خسروی (از لغت فرس چ اقبال ص 12). رجوع به کیا شود، عناصر اربعه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان). هر یک از عناصر چهارگانه یعنی آب و خاک و باد و آتش. (ناظم الاطباء)، اصل و بنای هر چیز را گفته اند. (برهان). اصل و بنا و بنیاد هر چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک / ک ) و کیان شود، مرزبان را هم می گویند که زمین دار باشد. (برهان). مرزبان و زمین دار. (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک / ک ) شود
طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص 5). طبایع باشد به زبان فلاسفه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). طبایع بود، و کیان نیز خوانند. (صحاح الفرس). طبایع باشد که حرارت و برودت و رطوبت و یبوست است. (برهان). هر یک از طبایع چهارگانه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. (ناظم الاطباء). از سریانی کیانا (طبیعت). (حاشیۀ برهان چ معین). طبیعت. توضیح آنکه در فرهنگها به معنی طبایع (جمع) گرفته اند. (فرهنگ فارسی معین) : همه آزادگی همت تو قهر کرده ست مر کیانا را. خسروی (از لغت فرس چ اقبال ص 12). رجوع به کیا شود، عناصر اربعه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان). هر یک از عناصر چهارگانه یعنی آب و خاک و باد و آتش. (ناظم الاطباء)، اصل و بنای هر چیز را گفته اند. (برهان). اصل و بنا و بنیاد هر چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک َ / ک ِ) و کیان شود، مرزبان را هم می گویند که زمین دار باشد. (برهان). مرزبان و زمین دار. (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک َ / ک ِ) شود
در اساطیر رومی الهه ماه، جنگلها، حیوانات، و زنان هنگام وضع حمل، دیانا در معبدش در رم به عنوان الهه باکره مورد احترام بود، او مطابق آرتمیس در اساطیر یونانی است
در اساطیر رومی الهه ماه، جنگلها، حیوانات، و زنان هنگام وضع حمل، دیانا در معبدش در رم به عنوان الهه باکره مورد احترام بود، او مطابق آرتمیس در اساطیر یونانی است
در نزد رومیان قدیم الهۀ ماه و جنگل ها و حامی زنان در هنگام زاییدن. او را به صورت زنی که لباس صیادان در تن و کمان و جعبۀ تیری در دست داشت مجسم می ساختند
در نزد رومیان قدیم الهۀ ماه و جنگل ها و حامی زنان در هنگام زاییدن. او را به صورت زنی که لباس صیادان در تن و کمان و جعبۀ تیری در دست داشت مجسم می ساختند
اندوه، ملال ویار خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، اختناق، خبه، خپک، خپه
اندوه، ملال ویار خَفِگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خَبَک، اِختِناق، خَبَه، خَپَک، خَپِه
دیان، در دین رومی الاهۀ ماه و جنگلها و حیوانات و زنان است بهنگام وضع حمل، دیانا مطابق اساطیر یونانی آرتمیس بود و در معبدش در رم بعنوان الاهۀ باکره مورد احترام بود وی که دختر ’ژوپیتر’ و ’لاتون’ بود بدستور پدر نمی بایست ازدواج کند و ژوپیتر تیرهایی بدو داد و موکبی از پریان را همراه او کرد و او را ملکۀ جنگلها و یا ربه النوع ساخت، مشغولیت عمده او شکار بود مع هذا عاشق ’اندیمیون’ چوپان گردید، معروفترین معبد در آریکیا نزدیک دریاچۀ ’نمی’ بود که در آنجا با شعائر باروری و با مهین مادر خدایان مرتبط وبعنوان الاهۀ زمین مورد پرستش بود، ربه النوع شکار وماه در نزد یونانیان و در ایران قدیم دیانا را با آناهیتا مطابقت میداده اند، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 669، 810 و ج 3 ص 2701 و 2702)، رجوع به اساطیر یونان، دائرهالمعارف فارسی، فرهنگ فارسی و معبد دیان شود
دیان، در دین رومی الاهۀ ماه و جنگلها و حیوانات و زنان است بهنگام وضع حمل، دیانا مطابق اساطیر یونانی آرتمیس بود و در معبدش در رم بعنوان الاهۀ باکره مورد احترام بود وی که دختر ’ژوپیتر’ و ’لاتون’ بود بدستور پدر نمی بایست ازدواج کند و ژوپیتر تیرهایی بدو داد و موکبی از پریان را همراه او کرد و او را ملکۀ جنگلها و یا ربه النوع ساخت، مشغولیت عمده او شکار بود مع هذا عاشق ’اندیمیون’ چوپان گردید، معروفترین معبد در آریکیا نزدیک دریاچۀ ’نمی’ بود که در آنجا با شعائر باروری و با مهین مادر خدایان مرتبط وبعنوان الاهۀ زمین مورد پرستش بود، ربه النوع شکار وماه در نزد یونانیان و در ایران قدیم دیانا را با آناهیتا مطابقت میداده اند، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 669، 810 و ج 3 ص 2701 و 2702)، رجوع به اساطیر یونان، دائرهالمعارف فارسی، فرهنگ فارسی و معبد دیان شود
گیان، عناصر اربعه، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308)، آخشیج، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به همین کلمه شود: همه آزادگی است همت او قهر کرده ست مر گیانا را، امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)
گیان، عناصر اربعه، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308)، آخشیج، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به همین کلمه شود: همه آزادگی است همت او قهر کرده ست مر گیانا را، امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)
منسوب به کیان. گنبدی. همچون چادر یا خیمۀ گرد و مدور. - چرخ کیانی، آسمان. فلک. چرخ فلک. سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی. فرخی. مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطرۀ سحری چرخ کیانیش. ناصرخسرو (دیوان ص 223). رجوع به کیان (ک / کیا) شود. - سپهر کیانی، چرخ کیانی: همیشه سیر کند نام نیک او به جهان چو بر سپهر کیانی ستارۀ سیار. فرخی. رجوع به ترکیب قبل شود
منسوب به کُیان. گنبدی. همچون چادر یا خیمۀ گرد و مدور. - چرخ کیانی، آسمان. فلک. چرخ فلک. سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی. فرخی. مانند یکی جام یخین است شباهنگ بَزْدوده به قطرۀ سحری چرخ کیانیش. ناصرخسرو (دیوان ص 223). رجوع به کیان (ک ُ / کیا) شود. - سپهر کیانی، چرخ کیانی: همیشه سیر کند نام نیک او به جهان چو بر سپهر کیانی ستارۀ سیار. فرخی. رجوع به ترکیب قبل شود
منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث) (آنندراج). منسوب به کیان، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان. شاهی. سلطنتی: تاج کیانی. کمربندکیانی. کلاه کیانی. (فرهنگ فارسی معین) : که را بخت و شمشیر و دینار باشد نبایدتن تهم و پشت کیانی. دقیقی. به زور کیانی بیازید دست جهانسوز مار از جهانجو بجست. فردوسی. کیانی یکی هفت چشمه کمر به یاقوت و فیروزه و در وزر. شمسی (یوسف و زلیخا). چنان کز عقل فتوی می ستانی علم برکش بر این کاخ کیانی. نظامی. همه تمثالهای آسمانی رصد بسته بر آن تخت کیانی. نظامی. کمان کیانی به زه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد. سعدی (بوستان). کمان کیانی نشاید کشید. (گلستان). - کیانی بام، بام کیانی. بام شاهی: بود نعمان بر آن کیانی بام به تماشا نشسته با بهرام. نظامی. - کیانی درفش، درفش کیانی. درفش شاهی. اختر شاهی: سپهدار طوس آن کیانی درفش ابا کوس و پیلان و زرینه کفش. فردوسی. - کیانی سرشت، که سرشت کیانی دارد. که طبیعت شاهان وبزرگان دارد: گزارنده پیرکیانی سرشت گزارش چنین کرد از آن سرنبشت. نظامی. - کیانی کلاه. رجوع به همین کلمه شود. - کیانی کمر، کمر کیانی. کمر شاهانه. کمر شاهی. کمربند شاهانه: به سر بر نهادش کلاه کیان ببستش کیانی کمر بر میان. فردوسی
منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث) (آنندراج). منسوب به کیان، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان. شاهی. سلطنتی: تاج کیانی. کمربندکیانی. کلاه کیانی. (فرهنگ فارسی معین) : که را بخت و شمشیر و دینار باشد نبایدتن تهم و پشت کیانی. دقیقی. به زور کیانی بیازید دست جهانسوز مار از جهانجو بجست. فردوسی. کیانی یکی هفت چشمه کمر به یاقوت و فیروزه و در وزر. شمسی (یوسف و زلیخا). چنان کز عقل فتوی می ستانی علم برکش بر این کاخ کیانی. نظامی. همه تمثالهای آسمانی رصد بسته بر آن تخت کیانی. نظامی. کمان کیانی به زه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد. سعدی (بوستان). کمان کیانی نشاید کشید. (گلستان). - کیانی بام، بام کیانی. بام شاهی: بود نعمان بر آن کیانی بام به تماشا نشسته با بهرام. نظامی. - کیانی درفش، درفش کیانی. درفش شاهی. اختر شاهی: سپهدار طوس آن کیانی درفش ابا کوس و پیلان و زرینه کفش. فردوسی. - کیانی سرشت، که سرشت کیانی دارد. که طبیعت شاهان وبزرگان دارد: گزارنده پیرکیانی سرشت گزارش چنین کرد از آن سرنبشت. نظامی. - کیانی کلاه. رجوع به همین کلمه شود. - کیانی کمر، کمر کیانی. کمر شاهانه. کمر شاهی. کمربند شاهانه: به سر بر نهادش کلاه کیان ببستش کیانی کمر بر میان. فردوسی
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
دهی است از دهستان بنافت بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8 هزارگزی جنوب کهنه ده با 620 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بنافت بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8 هزارگزی جنوب کهنه ده با 620 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)