- کیان (پسرانه)
- پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
معنی کیان - جستجوی لغت در جدول جو
- کیان
- مرکز
- کیان
- چه کسانی؟
شالوده، هستی، بنیان مثلاً کیان خانواده
طبیعت
- کیان
- کی ها، پادشاه بزرگ ها، شاهنشاهان، کنایه از بزرگان
- کیان
- یعنی پادشاهان جبار بزرگ، جبابره
- کیان ((کَ))
- جمع کی، پادشاهان
- کیان ((کُ))
- خیمه گردی که به یک ستون برپا باشد
- کیان
- خیمه، چادر،
برای مثال همه بازبسته بدین آسمان / که بربرده بینی به سان کیان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مربوط به طبیعت، طبیعی
مانند خیمه، گنبدی، مدور
طبیعت، برای مثال همه آزادگی و همت تو / قهر کرده ست مر کیانا را (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۲) ، هر یک از عناصر چهارگانه
شاهنشاهی، شاهی مثلاً تاج کیانی، کلاه کیانی، کنایه از برازندۀ پادشاهان
منسوب به کیان شاهی سلطنتی: تاج کیانی کمربند کیانی کلاه کیانی، سلسله کیانی. کیانیان. طبیعتی طبیعی. یا چرخ کیانی. چرخ کیان: مانند یکی جام بلور است شباهنگ بزدوده بقطره سحری چرخ کیانیش. (ناصر خسرو)
کفاله بنگرید به کفاله
پذیرفتاری
سریانی سرشت طبیعت: همه آزادگی همت تو قهر کرده است مر کیانا را. (خسروی) توضیح در فرهنگها بمعنی طبایع گرفته اند
طبیعت، اصل هر چیز، هر یک از طبایع چهارگانه
گفتار
هویدا، آشکار
ضرر، خسارت
بین، وسط
فصاحت و زبان آوری، سخن و گفتار، شرح و تعبیر
جبران
هلال، قوس، منحنی
عظیم
افراد