جدول جو
جدول جو

معنی کہنا - جستجوی لغت در جدول جو

کہنا
گفتن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنا
تصویر کنا
زمین، مرز، کنار، کناره
کننده، عامل، فاعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنا
تصویر کرنا
شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کرنای، کارنای، نای رویین، نای ترکی، برای مثال زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی - ۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانا
تصویر کانا
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، گول، شیشه گردن، لاده، غتفره، تپنکوز، ریش کاو، بدخرد، دبنگ، کهسله، غمر، گردنگل، دنگ، فغاک، تاریک مغز، چل، کاغه، کم عقل، بی عقل، خام ریش، کردنگ، دنگل، سبک رای، انوک، خل، خرطبع برای مثال مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱ - ۴۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانا
تصویر کانا
نادان ابله احمق: (خویشتن کانا ساخته بود چیز هایی کرد که مردمان از آن بخندید (ند)،) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسنا
تصویر کسنا
گاودانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار میرفت و اینک در ولایات شمال ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت بکار برده میشود، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نمیشود و از اینرو فقط برای دم دادن بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنا
تصویر کنا
کننده، فاعل عامل: اگر اندر ذات وی بود وی پذیرا بودی نه کنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانا
تصویر کانا
نادان، ابله، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنا
تصویر کرنا
((کَ))
کرنای، شیپور بزرگ، نای جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنا
تصویر کنا
((کُ یا کَ))
زمین، زمینی که کنارهای آن را جهت کشت مرز بسته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنا
تصویر کنا
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
بدگویی کردن، حرف بد بزن
دیکشنری اردو به فارسی
دوباره بیان کردن، دوباره بگو، دوباره گفتن
دیکشنری اردو به فارسی
سلام دادن، سلام کن
دیکشنری اردو به فارسی
خوش آمد گفتن، بگو خوش آمدی
دیکشنری اردو به فارسی
سخن نادرست گفتن، اشتباه بگو
دیکشنری اردو به فارسی
زانو زدن، آرنج
دیکشنری اردو به فارسی
مه آلود، مه
دیکشنری اردو به فارسی
کسر کردن، بریدن، گاز زدن، قطع ارتباط
دیکشنری اردو به فارسی
انجام دادن
دیکشنری اردو به فارسی
ساکن شدن، ماندن، سکونت داشتن، آخرین بودن، نوکری
دیکشنری اردو به فارسی
جاری بودن، جاری شدن
دیکشنری اردو به فارسی
عبارت گفتن، عبارت را بگویید
دیکشنری اردو به فارسی