جدول جو
جدول جو

معنی ککم - جستجوی لغت در جدول جو

ککم
یکی از اقسام افراست که آنرا افراد چناری نیز گویند کرفک توضیح: این نام در لهجه های محلی باکثر گونه های افرا اطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکم
تصویر حکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگ گردیدن، لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشم
تصویر کشم
(دخترانه)
نام دختر فرهاد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرم
تصویر کرم
(پسرانه)
بزرگواری، بخشندگی جوانمردی، لطف، احسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمک
تصویر کمک
اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یکم
تصویر یکم
اول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکم
تصویر سکم
نرم رفتن گام کوتاه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم
تصویر شکم
بطن و آن جز از بدن که روده ها در آن واقع شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککه
تصویر ککه
فضله، براز، غایط، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمک
تصویر کمک
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
زبان بسته، لال، گنگ، ابکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود، بقم، برای مثال هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی - بکم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
درخت انگور، تاک، مو، رز، رزبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کظم
تصویر کظم
فروخوردن خشم، خودداری از خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزم
تصویر کزم
سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتم
تصویر کتم
پنهان کردن، پنهان داشتن امری یا چیزی
کتم عدم: کنایه از جهانی که پنهان است و دیده نمی شود، جهان نیستی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگی، درست حرف نزدن به سبب گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم
تصویر شکم
قسمت میانی بدن جانوران که معده، روده ها، کبد و چند عضو دیگر در آن قرار دارد، کنایه از معده، کنایه از دستگاه گوارش، بخش عقبی بدن حشرات و بندپایان، کنایه از نوبت زایمان،
وعده (غذا) مثلاً یک شکم جوجه کباب، کنایه از درون،
شکم چارپهلو کردن: کنایه از پرخوردن به حدی که شکم بزرگ و چهارگوش شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
جوانمردی، بزرگواری
جود، بخشش
کلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
رنگ سفید مایل به زرد، نخودی
در پزشکی مادۀ نیمه جامد خمیری و چرب مرکب از چند ماده که روی پوست مالیده می شود و مصرف دارویی، آرایشی و بهداشتی دارد
مایع غلیظی شامل شیر یا خامه، شکر، زردۀ تخم مرغ و مواد خوشبو کننده که در شیرینی پزی و آشپزی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب می شود، داور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
هر جانور بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان مانند کرم خاکی، زالو و امثال آن ها
کرم ابریشم: در علم زیست شناسی نوزاد کرمی شکل پروانه، با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، کرم پیله، کرم بادامه
کرم خاردار: در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد
کرم رنگرزان: قرمز دانه، کرم رنگ رزان، رنگ دانۀ قرمز طبیعی که از حشره ای به همین نام تولید می شود و برای رنگ کردن پشم و ابریشم به کار می رود
کرم ساقه خوار: در علم زیست شناسی حشره ای از آفات برنج
کرم شب تاب: در علم زیست شناسی حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کرم شب افروز، شب چراغک، آتشک، آتشیزه، کمیچه
کرم کدو: در علم زیست شناسی نوعی کرم انگلی دراز و نواری شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می شود، کدودانه
کرم معده: آسکاریس، نوعی کرم حلقوی شکل با زندگی انگلی که در رودۀ انسان و حیوان زندگی می کند، کرم روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
حکمت ها، فلسفه ها، دلایل، نصیحتها، جمع واژۀ حکمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام
تصویر کام
خواستۀ دل، آرزو، خواست، مقصود، اراده، برای مثال بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲ - ۵/۲۶۴۰)
لذت، خوشی، تنعم، قدرت، توانایی، برای مثال وزاوی است پیروزی و هم شکست / به نیک و به بد زو بود کام و دست (فردوسی۲ - ۲/۸۵۱)
کنایه از معشوق، محبوب، هوای نفسانی، کنایه از هم آغوشی
دهان، برای مثال زبان در «کام» کام از نام او یافت / نم از سرچشمۀ انعام او یافت (جامی 5 - ۱۹)
سقف دهان، قسمت درونی فک اعلیٰ، سقّ
کنایه از پک
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کاآم، کهام، شوک القصّار
کام جستن: در طلب آرزو برآمدن، در تحصیل کام و مراد کوشیدن
کام راندن: کنایه از به عیش و عشرت زندگی کردن، خوش گذراندن
کام گرفتن: کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
کام کشیدن: به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن
کام و کر: مراد، مقصود، آرزو، کام و گر، برای مثال کار بی علم کام وکر ندهد / تخم بی مغز بس ثمر ندهد (سنائی۱ - ۳۲۱ حاشیه)
کام و گر: مراد، مقصود، آرزو، برای مثال دهر کو خوان زندگانی ساخت / خورد هر چاشنی که کام و گر است (خاقانی - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوم
تصویر کوم
سبزۀ کنار حوض یا نهر، سبزه ای که بر کنار حوض می روید، کزم، برای مثال آن حوض و آب روشن و آن کوم گرد او / روشن کند دلت چو ببینی هرآینه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکم
تصویر عکم
جامه دان پر، پشتواره جامه، چرخ چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام
تصویر کام
مراد، مقصود، خواهش، آرزو، منظور و بمعنای دهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از موادی است که در آرایش و زیبائی بکار می رود و عبارتست از مخلوط یک یا چند ماده معطر همراه با گردهای زیبایی که در چربی خوک یا وازلین و یا چربی پشم، کاملاً ممزوج شده و بصورت پماد در آمده است که منحصراً به مصرف آرایش و زیبائی میرسد و بیشتر برای نرم کردن و خوشبو کردن و خوشرنگ کردن دست وصورت بکار میرود بزرگواری، بخشش، مردانگی حشره ای بی دست و پا و خزنده که بدنش استخوان ندارد، مانند زالو و کرم خاکی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
پارسی تازی گشته زردچوبه، زعفران هندی، زرد چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان داشتن پارسی تازی گشته کتم هم آوای نرم در تازی (وسمه) نیز گویند و هم چنین (ورق النبیل) کپودک خرجینک معین کتم را تازی میداند پنهان داشتن پوشیده داشتن، پوشیدگی اختفا. یا کتم عدم. جهان نیستی (که در پرده اختفا ست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدم
تصویر کدم
نشانه، خون مردگی
فرهنگ لغت هوشیار