جدول جو
جدول جو

معنی کژدم - جستجوی لغت در جدول جو

کژدم
عقرب، مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
فرهنگ فارسی عمید
کژدم
(کَ دُ)
جانوری است گزنده و آن را به تازی عقرب خوانند و به کاف فارسی (گژدم) چنانکه گمان برند خطاست و به زاء عربی نیز درست است و عقرب را کژدم بدین سبب گویند که دمش کج می باشد. (آنندراج). جانوری است گزنده و آن را به عربی عقرب گویند. (برهان). حیوانی زهردار که در ممالک حاره زندگی می کند و سقرینوس نیز گویند و به تازی عقرب خوانند. (ناظم الاطباء). گژدم. (حاشیۀ برهان چ معین). عقرب. درازدم. سقرینوس. جانوری است از شاخۀ بندپایان از ردۀ عنکبوتیان و از دستۀ شکم بندداران که دارای شکمی بندبند هستند. بدن این جانور دارای سه قطعۀ مشخص است:
الف - سرسینه که پهن است و بالغ بر یک چهارم تنه حیوان میشود و در سطح پشتی آن سه تا زوج چشمهای عدسی وجود دارد. یک زوج از چشمها از بقیۀ چشمهابزرگتر و در وسط سینه قرار دارد. در سطح شکمی سرسینه شش زوج زایده دیده می شود که اولین زوج این زایده هاکوچکتر از همه سر و طرفین سوراخ دهان قرار دارند و جزو زواید آرواره ای محسوبند و مانند گیره های زهرآلودجلو دهان عنکبوتها می باشند و حیوان به کمک آنها طعمه خود را بی حس کرده میخورد. دومین زوج زایده ها به دو انبرک قوی برای گرفتن طعمه ختم میشود و شبیه انبرک های خرچنگ میباشد بقیۀ زائده ها پاهای حرکتی حیوان را تشکیل میدهند.
ب - شکم که پهنایش بهمان پهنای سرسینه است و از هفت قطعه درست شده است. بر روی سطح شکمی قطعۀ دوم اعضای مخصوصی به اسم شانه که ساختمان خاصی دارند وجود دارند و تصورمیشود که در موقع جفت گیری عملی انجام میدهند. بر روی هریک از چهار قطعۀ آخر شکم یک زوج منفذ تنفسی دیده میشود.
ج - دم یا دنبالۀ شکمی که شکل ظاهرش مانند دم است ولی در حقیقت دنبالۀ شکم می باشد و از قسمتهای دیگر شکم باریکتر است. سم عقرب در ممالک معتدل، حیوانات کوچک (از قبیل حشرات و عنکبوتها که غذای عقربند) را بسهولت میکشد ولی برای انسان چندان خطرناک نیست. عقربهای بزرگ مانند عقرب کاشان که سیاه رنگند هرچند نیش آنها کشنده نیست اما دردهای شدیدی تولید میکنند ولی عقربهای نواحی استوایی که ممکنست بین 15 تا 20 سانتیمتر طول پیدا کنند نیششان خطرناک و کشنده است. (فرهنگ فارسی معین) :
می زده را هم بمی دارو و مرهم بود
راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود.
منوچهری.
زانکه زلفش کژدمست و هرکرا کژدم گزید
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای.
منوچهری.
کژدم که درد و رنج دهد مر ترا ز تو
روزی همان همی بخورد بر ز کژدمی.
ناصرخسرو.
هزار مردم کژدم فسای دیدستی
بیا وکژدم مردم فسای بین اکنون.
امیرمعزی (از آنندراج).
کژدم از گندم ندانست آن نفس
میبرد تمییز از مست هوس.
مولوی.
رجوع به عقرب شود.
- کژدم بحری، نوعی از ماهی خاردار است و آن تیره رنگ به سرخی مایل می باشد و بر سر آن ماهی خاری است که حربۀ اوست و بدان میزند گویند زهر او شبکوری را و نزول آب را از چشم نافع باشد. (برهان) (آنندراج). عقرب البحر. (حاشیۀ برهان چ معین) نوعی خرچنگ دراز دریایی. عروس دریایی. (فرهنگ فارسی معین).
- کژدم جراره، نوعی عقرب که وقتی در خوزستان پیدا شدند و در رفتن دم خود را بزمین می کشیدند و آنها را عقرب جراره خواندند و مثل است که ’نیشکر عقرب جراره شد اندر اهواز’. (آنندراج). عقرب جراره. (فرهنگ فارسی معین) :
مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر.
فرخی.
، نام یکی از دوازده برج فلک هم هست و آن برج هشتم است. (برهان). برج هشتم از دوازده برج فلکی. (ناظم الاطباء). برج عقرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقرب شود.
- کژدم طاس آبگون،کژدم فلک. (ناظم الاطباء). رجوع به کژدم فلک شود.
- کژدم فلک، کژدم گردون. کژدم نیلوفری. کژدم طاس آبگون. نام برج هشتم از بروج دوازده گانه فلکی. (ناظم الاطباء). کنایه از برج عقرب است. (انجمن آرا) (از آنندراج). برج عقرب. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین).
- کژدم گردون، کژدم فلک. (ناظم الاطباء). کژدم نیلوفری. (انجمن آرا). برج عقرب. (آنندراج). کنایه از برج عقرب است که برج هشتم فلک البروج باشد. (برهان). رجوع به کژدم فلک شود.
، شریر. بدطینت. بدخوی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کژدم
جانوریست گزنده و آن را بتازی عقرب خوانند، و حیوانی زهردار می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کژدم
((~. دُ))
عقرب
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
فرهنگ فارسی معین
کژدم
عقرب
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
کژدم
عقرب، کجدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کژدم
دیدن کژدم دشمن مکاره بود - یوسف نبی (ع)
دیدن کژدم به خواب، دلیل بر دشمنی ضعیف است. ، اگر بیند کژدم او را بگزید، دلیل که دشمنی او را سخنی سخت گوید، چنانکه غمگین شود. اگر دید کژدمی را بکشت، دلیل که بر دشمنی ظفر یابد. محمد بن سیرین
دیدن کژدم در خواب بر سه وجه است. اول: دشمن. دوم: حاسد. سوم: سخن چین.
اگر دید کژدمی داشت و مردم را میگزید، دلیل که بد مردم را بگوید. اگر دید کژدمی به خرمیخورد، دلیل که دشمن با او فساد کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کژدم
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن، عقربک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژدل
تصویر کژدل
کج طبیعت، کج دل، کج طبع، کج خاطر، کج سلیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژدم فسا
تصویر کژدم فسا
آنکه کژدم را افسون کند، کسی که کژدم گزیده را با خواندن افسون معالجه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ قَ)
گزیدن یا به دندان پیشین گزیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). گزیدن با قسمت ادنای دهن چون گزیدن خر و غیره از حیوانات. (از اقرب الموارد) ، درخستن به آهن یا نشان کردن از آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). اثر گذاردن در چیزی به آهنی. (از اقرب الموارد). نشان کردن به آهن در چیزی و خستن آنرا. (ناظم الاطباء) ، راندن شکار را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جستن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج).
- کدم فی غیر مکدم، طلب کردن در غیر جای طلب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
درشت و زشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
عقرب. اصح به کاف تازی است. (آنندراج). رشیدی هم به کاف تازی آورده است
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
نوعی از ملخ سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحدش کدمه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اثر. ج، کدوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ خوا / خا رَ / رِ)
نام جانوری است در دیار خوزستان از ولایت پارس گویند چون به راه میرود دم خود را به زمین میکشد و هرکرا بزند هلاک میشود. (برهان) (ناظم الاطباء). گمان میکنم مصحف کژدم جراره باشد. (یادداشت مؤلف). صاحب برهان کژدم جراره را کژدم خواره عنوان کرده است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کژوم. چهارمغز. چارمغز، میس، کژم شیردار. درخت چارمغز. (مقدمه الادب زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کجیم. کژی. کجین. به معنی برگستوان باشد و آن پوششی است که درون آن رابجای پنبه ابریشم کژ پر کنند و بخیه زنند و در روزهای جنگ پوشند و بر اسب هم پوشانند. (برهان). کجیم است که پوشند و بر اسب نیز کشند و برگستوان گویند. کجین. کژین. (آنندراج). رجوع به کجین و برگستوان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ)
جایی که کژدم فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ مِ / مَ)
دارای طبیعت عقرب از لحاظ گزندگی و نیش زنندگی:
تو گر کژدم مزاجی لقمه خور پاک
رها کن کج مزاجان را به خاشاک.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
افساینده و افسون کننده کژدم. آنکه علاج کژدم زده به افسون کند مثل مارافسای. (آنندراج). آنکه عقرب را افسون کند و گزیدگی او را معالجه نماید:
زانکه زلفش کژدمست و هرکرا کژدم گزید
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای.
منوچهری.
هزار مردم کژدم فسای دیدستی
بیا و کژدم مردم فسای بین اکنون.
امیر معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
آزرده به نیش کژدم. کسی که کژدم او را نیش زده باشد:
می زده را هم بمی دارو و مرهم بود
راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
کژخاطر. کنایه از کسی که مزاج او براستقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج). بداندیش. بدنهاد. (ناظم الاطباء) :
چون صبا مجموعۀ گل را به آب ژاله شست
کژ دلم خوان گر نظر بر صفحۀ دفتر کنم.
حافظ.
رجوع به کژخاطر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کوتاه قد. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه بالای ستبر. (از اقرب الموارد). کوتاه زفت. (مهذب الاسماء) ، دلاور. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ مَ / مِ)
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان:
گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن.
فرخی.
دی بسلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن.
فرخی.
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.
منوچهری.
بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن.
منوچهری.
من بگشته ز حال صورت خویش
در غم آن نگار سیم ذقن.
مسعودسعد.
نشسته بودم کامد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن.
مسعودسعد.
فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن.
اخسیکتی.
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست
کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس.
کمال.
، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اذقان. (مهذب الاسماء).
- چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ)
کژدم. (یادداشت مؤلف). رجوع به کژدم شود
لغت نامه دهخدا
جانوری است از شاخه بند پاییان از رده عنکبوتیان و از دسته شکم بند داران که دارا شکمی بند بند هستند. بدن این جانور دارا سه قطعه مشخص است: الف سر سینه که پهن است و بالغ بر 4، 1 تنه حیوان را شامل میشود و در سطح پشتی آن 3 تا 6 زوج چشمها عدسی وجود دارد. یک زوج از چشمها از بقیه چشمها بزرگتر و در وسط سر سینه قرار دارند. در سطح شکمی سر سینه 6 زوج زایده دیده میشود که اولین زوج این زایده ها کوچکتر از همه و در جلو سر و طرفین سوراخ دهان قرار دارند و جزو زواید آرواره یی محسوبند و مانند گیره های زهر آلود جلو دهان عنکبوتها میباشند و حیوان بکمک آنها طعمه خود را بی حس کرده و میخورد. دومین زوج زایده ها بدو انبرک قوی برای گرفتن طعمه ختم میشوند و شبیه انبرک های خرچنگ میباشند. بقیه زایده ها پا های حرکتی حیوان را تشکیل میدهند. ب - شکم که پهنایش بهمان پهنا سرسینه است و از 7 قطعه درست شده است بر روی سطح شکمی قطعه دوم اعضای مخصوصی باسم شانه که ساختمان خاصی دارند وجود دارند و تصور میشود که در موقع جفتگیری عملی انجام میدهند. بر روی هر یک از 4 قطعه آخر شکم یک زوج منفذ تنفسی دیده میشود. ج - دم یا دنباله شکمی که شکل ظاهر ش مانند دم است ولی در حقیقت دنباله شکم میباشد و از قسمتها دیگر شکم باریکتر است. سم عقرب در ممالک معتدل حیوانات کوچک (از قبیل حشرات و عنکبوتها که غذای عقربند) را بسهولت میکشد ولی برای انسان چندان خطرناک نیست. عقربها بزرگ مانند عقرب کاشان که سیاه رنگند هر چند نیش آنها کشنده نیست درد های شدید تولید میکنند ولی عقربها نواحی استوا یی که ممکنست بین 15 تا 20 سانتیمتر نز طول پیدا کنند نیششان خطرناک و کشنده است عقرب دراز دم سقرنیوس: (کژ دم که درد و رنج دهد مر ترا ز تو روزی همان همی بخورد بزر کژ دمی)، (ناصرخسرو) یا کژ دم بحری. نوعی خرچنگ دراز دریایی عروس دریایی عقرب البحر. یا کژ دم جراره. عقرب جراره: (مگر ز مار سیه داشتی بشب بالین مگر ز کژدم جراره داشتی بستر)، (فرخی)، برج هشتم برج عقرب. یا کژ دم گردون. برج عقرب. یا کژ دم نیلوفری. برج عقرب، شریر بدطینت بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدم
تصویر کدم
نشانه، خون مردگی
فرهنگ لغت هوشیار
یا گژدم طاس آبگون. برج عقرب. یا گژدم گردون. برج عقرب یا گژدم نیلوفری. برج عقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
((~. دُ مِ))
زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گژدم
تصویر گژدم
((گَ دُ))
عقرب
فرهنگ فارسی معین
عقرب، کژدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کج طبیعت، کژخاطر، کژمزاج، ناموزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد