کژدل. کنایه از کسی که مزاج او بر استقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج). ناموزون. کج طبیعت. (ناظم الاطباء). آنکه طبعش نامستقیم باشد. کج طبیعت. ناموزون. کژدل. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از شخص ناموزون و کج طبیعت باشد. (برهان). رجوع به کژدل و کج طبیعت شود
کژدل. کنایه از کسی که مزاج او بر استقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج). ناموزون. کج طبیعت. (ناظم الاطباء). آنکه طبعش نامستقیم باشد. کج طبیعت. ناموزون. کژدل. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از شخص ناموزون و کج طبیعت باشد. (برهان). رجوع به کژدل و کج طبیعت شود
حوصله و چینه دان مرغ. (ناظم الاطباء). چینه دان مرغان باشد و به عربی حوصله گویند و به این معنی در فرهنگ جهانگیری با کاف و زای فارسی آمده است. الله اعلم. (برهان) (آنندراج). کژاژ. شاید مبدل و مقلوب ژاغر باشد. به ضبط صحاح الفرس کژار با کاف تازی آمده با شاهد ذیل از بهرامی سرخسی: بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چوماکیان تو کژار. در جهانگیری گژاژ و در رشیدی گژار آمده و بیتی بشاهد از شمس فخری نقل کرده است. (حاشیۀ برهان چ معین). در آنندراج بیت ذیل از شمس فخری بعنوان شاهد نقل شده است اما گفتۀ شمس فخری که خود بشاهد لغات بیت یا دو بیتی ساخته است حجت نیست: چه طائریست همایون همای همت تو که هفت چرخ ورا دانه ای بود به کژار
حوصله و چینه دان مرغ. (ناظم الاطباء). چینه دان مرغان باشد و به عربی حوصله گویند و به این معنی در فرهنگ جهانگیری با کاف و زای فارسی آمده است. الله اعلم. (برهان) (آنندراج). کژاژ. شاید مبدل و مقلوب ژاغر باشد. به ضبط صحاح الفرس کژار با کاف تازی آمده با شاهد ذیل از بهرامی سرخسی: بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چوماکیان تو کژار. در جهانگیری گژاژ و در رشیدی گژار آمده و بیتی بشاهد از شمس فخری نقل کرده است. (حاشیۀ برهان چ معین). در آنندراج بیت ذیل از شمس فخری بعنوان شاهد نقل شده است اما گفتۀ شمس فخری که خود بشاهد لغات بیت یا دو بیتی ساخته است حجت نیست: چه طائریست همایون همای همت تو که هفت چرخ ورا دانه ای بود به کژار
با هم گرو بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراهن. (قطر المحیط) : هم الجبل الاعلی اذاما تناکرت ملوک الرجال او تخاطرت البزل. (از اقرب الموارد). ، بلند کردن گشن دم خود را برای حمله ور شدن هنگام هیجان. (اقرب الموارد)
با هم گرو بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراهن. (قطر المحیط) : هم ُ الجبل ُ الاعلی اذاما تناکرت ملوک الرجال او تخاطرت البزل. (از اقرب الموارد). ، بلند کردن گشن دم خود را برای حمله ور شدن هنگام هیجان. (اقرب الموارد)