جدول جو
جدول جو

معنی کچیک - جستجوی لغت در جدول جو

کچیک
کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کچیر
تصویر کچیر
وزیر، پیشوا، سرکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، آکو، پژ، پشک، اشوزشت، بوف، بوم، چوگک، شباویز، پش، کول، بیغوش، هامه، مرغ شب آویز، پسک، کوکن، کنگر، مرغ حق، چغو، کوچ، مرغ شباویز، مرغ بهمن، کلک، کوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
پاس، نگهبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیک
تصویر کمیک
خنده آور، خنده دار مثلاً نمایش کمیک، مربوط به کمدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
انگشت کوچک دست یا پا، انگشتک، کابلج، کالوج، انگشت کهین، خنصر، انگشت خنصر
فرهنگ فارسی عمید
(کُیْ لَ کَ)
دهی از دهستان گاورود که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 173 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
خنده آور. نشاطانگیز: نمایشنامۀ کمیک، هنرپیشه یا نویسندۀ نمایشنامۀ کمدی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
نسترن. (فرهنگ فارسی معین). در کرج و حوالی آن نام نسترن است. نامی است که در شهرستانک به ’رزا آن سرینی فلیا’ داده می شود. ایت بورنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 270 و 271 شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْ یَ)
دهی از دهستان مهربان است که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 396 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
پاسبان. نگهبان، مرد پاسبان. (ناظم الاطباء). قراول. نگهبان پاسدار، نوبت دار. (یادداشت مؤلف) ، نوبت پاسبانی. (آنندراج) ، وظیفۀ مراقبت در کارهای لشکری در مدتی محدود از شب یا روز. قراولی. (یادداشت مؤلف).
- سرکشیک، آنکه رئیس نگهبانان در وقت نگهبانی است.
- کشیک آقاسی (اصطلاح دورۀ صفویه) ، پاسبان. نگهبان.
- کشیک آقاسی باشی، رئیس کشیکچی ها
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در چالوس نام نوعی سرخس است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان سملقان بخش نامۀ شهرستان بجنورد. جلگه است و معتدل و 259 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ)
کچل کوچک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. جلگه ای و معتدل. سکنه 412 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان کسلیان بخش سوادکوه شهرستان شاهی کوهستانی و معتدل و مرطوب. 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ /کُ / کُ چَ)
سرکرده و پیشوای مردمان را گویند. (برهان). پیشوای مردم. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پیشوا. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). سرکردۀ مردمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عصیده، خوش نرم، کوله، (زمخشری)، معجون و ریچاری که از عسل سازند و شیرۀانگور و شیره ای که از مویز سازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
طایفه ای از ایلهای کرد ایران است که تقربیاً 150 خانوار است و درژاورود مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
نام تیره ای از طایفۀ نریژی گوران است و در حدود 260 تن میباشند که چادرنشینند و ییلاق آنان کوه سیاهانه گوران و قشلاقشان دهستان ذهاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تکمه. (ناظم الاطباء).
- کویک بستن، تکمه بستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاچیک
تصویر کاچیک
ریچاری که از عسل سازند، شیره انگور شیره مویز
فرهنگ لغت هوشیار
خنده آور، نشاط انگیز، نمایشنامه کمدی فرانسوی خنده دار، خنده ساز خنده آور نشاط انگیز: نمایشنامه کمیت، هنر پیشه یا نویسنده نمایشنامه کمدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
کج چشم
فرهنگ لغت هوشیار
پاسبان، نگهبان، نوبت دار کشک ترکی پاسپایی (گویش گیلکی) نگاهبانی مراقبت پاس: (میخواستند که بحوالی خوابگاه بکشیک و پاسبانی قیام نمایند)، یا اهل کشیک. کشیکچیان قراولان: و اهل کشیک شب متفرق شده کشیکچیان روز هنوز نیامده بودند. یا در کشیک بودن، پاسدار بودن قراول بودن: (از قور چیان ذو القدر که در کشیک بودند مصرنامی قور غلو بجوهه سلطان زخم کاری زده نا چیز گردانید)، پاسدار قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیک
تصویر کمیک
((کُ))
مضحک، خنده آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچیر
تصویر کچیر
((کَ چِ))
پیشوا، سرکرده، کچیرده هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
انگشت کوچک دست یا پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
((کِ))
لوچ، احول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
((کَ))
کلک، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
((کِ))
پاسبانی، نگهبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچیک
تصویر کاچیک
شیره انگور، شیره مویز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
تلیک
فرهنگ واژه فارسی سره
خنده دار، مسخره، مضحک
متضاد: تراژدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاس بخش، پاسدار، قراول، کشیک چی، نگاهبان، نگهبان، پست، پاس، مراقبت، نگهبانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد