جدول جو
جدول جو

معنی کچلی - جستجوی لغت در جدول جو

کچلی
ریزش موی سر بر اثر انواع بیماری های قارچی، داروها یا اشعۀ رادیواکتیو
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
فرهنگ فارسی عمید
کچلی(کَ مِ)
قریه ای است از قرای صفاهان. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ده کوچکی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 شود
لغت نامه دهخدا
کچلی(کَ چَ)
مرضی است که طفلان را در سر بهم رسد و بعد از نیک شدن موی برنمی آورد. (برهان) (آنندراج). جوششی که در سر کودکان بهم رسد و پس از به شدن، موی در سر آنها برنیاید. (ناظم الاطباء). کلی. قرعه. (یادداشت مؤلف). مرضی است که بر اثر آن زخمهایی در سر پیدا شود و موی بریزد. ضایعۀ عفونی پوستی که بوسیلۀ قارچی به نام آکوریون اسکنلینی در انسان (پوست سر) و برخی ازحیوانات از قبیل موش، سگ، خروس، خرگوش و اسب و غیره پدید می آید. این ضایعه در روی پوست سر انسان ابتدا بصورت لکۀ قرمز رنگی است که بعد متمایل به زردی می شود و منظرۀ یک زخم چرکی را دارد. زخم مزبور به آهستگی از محیط اطراف خود بزرگ می شود و انساج سالم را فرا می گیرد. محیط زخم صاف نیست بلکه دارای تضاریس و فرورفتگیهایی می باشد. مرکز زخم گودتر از اطراف است (بعلت تحلیل و عفونت بیشتر انساج) بزرگی زخم کچلی از یک نقطه تا یک سکّه یک ریالی متغیر است و معمولاً چون اسپرهای قارچ عامل کچلی به نقاط دیگر پوست سر نیز سرایت می کنند از اینجهت بلافاصله پس از پیدایش یک زخم زخمهای متعدد دیگر نیز در سر هویدا می شوند و کم کم تمام سر را فرا می گیرند. مرض کچلی امروزه بعلت رعایت بهداشت بسیار کم است و بیشتر در طبقات فقیر و عاری از بهداشت دیده می شود. و سرایتش از انسانی به انسان دیگر است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کچل شود
لغت نامه دهخدا
کچلی
بیماری انگلی که در اثر قارچهای مخصوصی که بیشتر در پوست سر پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
کچلی((کَ چَ))
مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
فرهنگ فارسی معین
کچلی
بی مویی، طاسی، کلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کچلی
گاوی که پیشانی و دم آن سفید رنگ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کملی
تصویر کملی
جامۀ پشمی خشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولی
تصویر کولی
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچری
تصویر کچری
خوراکی که از برنج، ماش، روغن و کشک تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کحلی
تصویر کحلی
سرمه ای رنگ، به رنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
محمد بن احمد بن کالجرجانی، مکنی به ابوطاهر. محدث است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
زوجه سیوا الهۀ نیروی مادینه در اساطیر هند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است، کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و توتون و لبنیات است، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
قصبه ای است در حوالی کابل نزدیک بهبود، (شعوری ج 2 ورق 265 الف)، نام شهری است در حوالی کابل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب به کحل. (ناظم الاطباء) ، نام جامه ای است سیاه که بیشتر زنان ولایت (ایران) پوشند، سرمه ای رنگ. (غیاث اللغات) (آنندراج). سرمه ای. برنگ سرمه:
یا که چون پاشیده برگ نسترن بر برگ بید
یا چو لؤلؤ ریخته بر روی کحلی پرنیان.
فرخی.
روی هوا را به شعر کحلی بسته
گیسوی شب راگرفته در دوران بر.
مسعودسعد.
فلک هم هاون کحلی است کرده سرنگون گویی
که منع کحل سایی را نگون گردید این سانش.
خاقانی.
چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد گم
دامن کحلیش را چینی مقور ساختند.
خاقانی.
بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267).
صبح چراغ فلک افروز شد
کحلی شب قرمزی روز شد.
نظامی.
نکنده قبا کحلی آسمان
ز فضلش ببر خلعت زرفشان.
نظام قاری.
- چادر کحلی، چادر کبود رنگ. چادر نیلی:
فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری که اندرحلۀ خضرا.
مسعودسعد.
- چرخ کحلی، آسمان نیلگون. آسمان کبود:
خیالات ثوابت در خیالم
چنان آمد همی بیحد و بیمر
که اندرچرخ کحلی کرده ترتیب
هزاران در و مروارید و گوهر.
انوری.
- کحلی جرس، جرس کبودفام. و در بیت ذیل از نظامی از هفت هندو که جرس نیلی فام دارند هفت ستاره و آسمان اراده شده است:
چنین گفت کایمن مباشید کس
ازین هفت هندوی کحلی جرس.
نظامی (اقبالنامه ص 274)
لغت نامه دهخدا
(کَ لا)
جمع واژۀ کحیل و کحیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کحیل و کحیله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ چُلَ / لِ)
چیزی است از جملۀ سمومات خصوصاً گرگ و سگ را زود می کشد و آن را به عربی قاتل الکلب و خانق الکلب می گویند. (برهان). چیزی است از جملۀ سمیات که سگ را زود کشد و به زبان اهل طبرستان کلاج دارو گویند و به لغت سریانی ازاراقی و آن بیخی است مدور و پهن و سخت و صلب و بعضی از آن خورند و آن را مبدل مزاج بسیار سرد دانند. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). دارویی سمی و مهلک که ازاراقی و قاتل الکلب و خانق الذئب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کچوله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چِ لَ جِ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر، سکنه 142 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
خامی، ناپختگی، نارسیدگی، مقابل رسیدگی،
نوعی نانخورش زنان، (از شعوری ج 2 ورق 265 الف)
لغت نامه دهخدا
به لغت هندی بمعنی سیاه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کال. رجوع به کال و انساب سمعانی ورق 472 ب شود
لغت نامه دهخدا
کالی ٔ، اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر،
بیعانه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نسیئه: یقال عینه کالکالی، ای نقده و حاضره کالنسیئه، و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هو بیع الدین بالدین و النسیئه بالنسیئه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، محافظت کننده و نگاهبان، (برهان) (از آنندراج)، در اقرب الموارد کلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است:
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد،
(آنندراج)،
،
میل و خواهش، (ناظم الاطباء)، کسی که با زنان نان میخورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
چگونگی و کیفیت پچل
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. جلگه ای و معتدل. سکنه 412 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کولی
تصویر کولی
غرشمال ارقه. فاحشه. سواری روی کول و پشت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچلی
تصویر پچلی
چگونگی و کیفیت پچل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
ملساز (مل الکل) کهلی درفارسی سرمه ای از رنگ ها منسوب به کحل سرمه یی سرمه رنگ: (سوسن سرین ز بیرم کحلی کند همی نسیرین دهان ز در منضد کند همی) (منوچهری) یا کحلی پرند. تاریکی شب. یا کحلی چرخ. سیاهی شب، آسمان اول. یا کحلی روز. تاریکی شب. یا کحلی شب. تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
فرهنگ لغت هوشیار
اردوی هندی بجماش خوراکی از برنج و ماش طعامی است که از برنج و ماش و روغن تهیه کنند (بیشتر در هند وستان متداول است)، یا کچری ماش. طرز تهیه: ماش را پاک و دست آس کرده و غربال زده پس از آنکه خاکها یش در رفت آنرا از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس متصل با آب کف مال کرده پوستش را میگیرند. آنگاه پس از داغ شدن روغن بقدر زم ریزند و چون بسیار سفت شود در ظرف کشیده روغن داغ کنند و با شکر یا شیره خورند
فرهنگ لغت هوشیار
از کمبلای سنسکریت پشمینه چوخا بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند: (دراز کار بود گر بکسوت کملی بتاج و تخت کند میل رای پیرو گدای)، (رضی الدین نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولی
تصویر کولی
((کُ))
دوره گرد، بیابانگرد، فاحشه، غرشمال، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولی
تصویر کولی
سواری روی کول و پشت
فرهنگ فارسی معین