جدول جو
جدول جو

معنی کچل - جستجوی لغت در جدول جو

کچل
تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
تصویری از کچل
تصویر کچل
فرهنگ فارسی عمید
کچل
شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغ های زخم داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کچل
((کَ چَ))
بی مو، طاس، کسی که سرش زخم های چرکی دارد
تصویری از کچل
تصویر کچل
فرهنگ فارسی معین
کچل
Bald
تصویری از کچل
تصویر کچل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کچل
careca
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کچل
kahl
دیکشنری فارسی به آلمانی
کچل
łysy
دیکشنری فارسی به لهستانی
کچل
лысый
دیکشنری فارسی به روسی
کچل
лисий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کچل
calvo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کچل
chauve
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کچل
calvo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کچل
kaal
دیکشنری فارسی به هلندی
کچل
गंजा
دیکشنری فارسی به هندی
کچل
botak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کچل
أصلعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
کچل
대머리의
دیکشنری فارسی به کره ای
کچل
קירח
دیکشنری فارسی به عبری
کچل
秃头的
دیکشنری فارسی به چینی
کچل
ハゲの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کچل
kel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کچل
upara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کچل
หัวล้าน
دیکشنری فارسی به تایلندی
کچل
টাক
دیکشنری فارسی به بنگالی
کچل
گنجا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کچلی
تصویر کچلی
ریزش موی سر بر اثر انواع بیماری های قارچی، داروها یا اشعۀ رادیواکتیو
فرهنگ فارسی عمید
بیماری انگلی که در اثر قارچهای مخصوصی که بیشتر در پوست سر پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
((کَ چَ))
مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچلک بازی
تصویر کچلک بازی
الم شنگه راه انداختن داد و فریاد بیجا کردن: (کچلک بازی در نیار،)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک باز
تصویر کچلک باز
آنکه کچلک بازی در آورد کسی که بیهوده داد و فریاد راه اندازد: (بی وجود و کچلک باز شدی در فن ممتاز شدی) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک بازی درآوردن
تصویر کچلک بازی درآوردن
((کَ چَ لَ. دَ. وَ دَ))
داد و فریاد راه انداختن، الم شنگه راه انداختن، بهانه جویی کردن
فرهنگ فارسی معین