شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغهای زخم داشته باشد و او را به عربی اقرع خوانند. (برهان). بمعنی کل است که در سر مو ندارد. (آنندراج) : زین کچول و کچل سری چندند که به ریش جهان همی خندند. اوحدی. - کچل شدن چمن و یا جامۀ پرزدار یا قالی، آن است که جای بجای پرز و خواب یا سبزه آن رفته باشد و لکه به لکه بجای مانده باشد. - کچل کردن کسی را، از کثرت تکرار خواهش او را به ستوه آوردن. (یادداشت مؤلف). - امثال: کچل مشو، همه کچل بخت ندارد. (امثال و حکم). کچل چه گفت وای سرم، نظیر:هرچه دیه گوید از درد گیه گوید. (امثال و حکم). کچل و کدو لعنت به هر دو. (امثال و حکم). رجوع به کچلی شود