جدول جو
جدول جو

معنی کپیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کپیدن
خوابیدن، خفتن، ربودن
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
فرهنگ فارسی عمید
کپیدن
خوابیدن، خفتن
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کپیدن
((کَ دَ))
خفتن، خوابیدن، ربودن، دزدیدن
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پکیدن
تصویر پکیدن
انفجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
بزور داخل شدن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
خفه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکیدن
تصویر پکیدن
ورم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
بیقراری و اضطراب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکیدن
تصویر پکیدن
باد کردن، ورم کردن، ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
لرزیدن، زدن نبض و قلب، کنایه از بی آرام شدن، بی قراری کردن
به زور و فشار در جایی داخل شدن، چپیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی - ۳۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
حمل کردن، چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن، برای مثال طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف (حافظ - ۵۹۶)
خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب مثلاً برایم زرشک پلو کشید
خالی کردن، تهی کردن
جذب کردن به ویژه جذب مایعات،
بیرون آوردن اسلحه یا شمشیر یا کارد و مانند آن به قصد حمله یا تهدید مثلاً به روی هم شمشیر کشیدند،
پوشاندن با پارچه، پرده و مانند آن، برای مثال بفرمود تا دیبه خسروان / کشیدند بر روی پور جوان (فردوسی۲ - ۱/۵۳۶)
کنار زدن، برای مثال صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست / فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید؟ (حافظ - ۴۶۴) ،
کش دادن، دراز کردن
مادۀ چیزی را استخراج کردن، دود کردن مثلاً سیگار کشید
سنجیدن، وزن کردن
نقاشی کردن، ترسیم کردن
کنایه از تحمل کردن،
گذراندن نخ، سیخ و مانند آن از چیزی مثلاً مرواریدها را به رشته کشید،
درآوردن، کندن مثلاً دندانش را کشید
گسترده شدن، امتداد یافتن، به طول انجامیدن، طول کشیدن،
میل داشتن، برای مثال دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن / که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد (حافظ - ۲۶۶)
منجر شدن، انجامیدن، رسیدن، برای مثال به سام نریمان کشیدش نژاد / بسی داشتی رزم رستم به یاد (فردوسی۲ - ۳/۱۷۲۷)
سوق دادن، راندن، برای مثال تهمتن سپه را به هامون کشید/ سپهبد سوی کوه بیرون کشید (فردوسی۲ - ۴/۲۷۳)
بالا بردن، افراختن، برای مثال هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است / گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را (حافظ - ۳۴ حاشیه)
کنایه از آشامیدن، نوشیدن، برای مثال تو را گاه بزم است و آوای رود / کشیدن می و پهلوانی سرود (فردوسی۲ - ۱/۳۰۱)
رفتن، روان شدن، حرکت کردن، برای مثال ز ره سوی ایوان کشیدند شاد / همه رنج ها پهلوان کرد یاد (اسدی - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
درهم فرو رفتن، به زور در جایی داخل شدن، به زور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن، جا شدن چیزی در چیز دیگر به زور و فشار
فرهنگ فارسی عمید
نادرست نویسی تپیدن به آرش گرم شدن است ولی به جای ناآرامی و غلتیدن به کار می رود تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بیکسو رفتن کناره کردن، از جایی بجایی کشیدن، تحاشی کردن، از راستی بکژی شدن انحراف: مکیبید و از راستی مگذرید، فریفتن، بعشق: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب، (شهید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
از هم باز شدن شکافته شدن: (در حسرت آن دانه نار تو دل ما حقا که چو نار است بهنگام کفیدن)، (سنائی)، از هم باز کردن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
گسیل داشتن، بردن، بزندان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کردن پذیرفتن انفعال یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند و یکی بکنیدن که بتازی ان ینفعل خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکیدن
تصویر پکیدن
پاره شدن، ترکیدن، مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
بی قراری کردن، زدن نبض و قلب، لرزیدن، از جای جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
((چَ دَ))
جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
((خَ دَ))
خفه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
((کَ دَ))
ترکیدن، شکافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
((کَ دَ))
امتداد دادن، به سوی خود آوردن، بردن، حمل کردن، تحمل کردن، رنج بردن، منجر شدن، جذب کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، نوشیدن، بیرون آوردن، تدخین کردن، دود کردن، تقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
Drag, Draw, Haul, Pull, Stretch, Tow, Tug, Yank
دیکشنری فارسی به انگلیسی
arrastar, desenhar, transportar, puxar, esticar, rebocar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ziehen, zeichnen, transportieren, dehnen, abschleppen
دیکشنری فارسی به آلمانی
ciągnąć, rysować, transportować, rozciągać, holować, pociągnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
тянуть , рисовать , тащить , растягивать , буксировать
دیکشنری فارسی به روسی
тягнути , малювати , тягнути , тягнути , розтягувати , буксувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
arrastrar, dibujar, transportar, tirar, estirar, remolcar, tirar de
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
traîner, dessiner, transporter, tirer, étirer, remorquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
trascinare, disegnare, trasportare, tirare, allungare, rimorchiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
slepen, tekenen, vervoeren, trekken, uitrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
खींचना , चित्र बनाना
دیکشنری فارسی به هندی