معنی کپوک در لغت نامه دهخدا

کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چندِ باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) :، خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده، همچون کپوک خواستمی جفت کام کام.، منجیک.، مرغ ز هر جنس که بیند کپوک، ماده شود گیرد از آن جنس نر.، سوزنی.، رجوع به کبوک شود

معنی کپوک در فرهنگ گویش مازندرانی

نام پرنده و مکانی در کتول

معنی کپوک - جستجوی لغت در جدول جو

کپوک

لغت نامه دهخدا

کپوک

فرهنگ لغت هوشیار

کپوک

فرهنگ فارسی معین

کپوک

فرهنگ گویش مازندرانی

کاوک

(پسرانه)

کاوه

فرهنگ نامهای ایرانی

کپنک

نمدی ضخیم که چوپان ها بر تن می کنند

فرهنگ فارسی عمید

کجوک

سیاتیک، بزرگ ترین عصب بدن که مربوط به اندام تحتانی است، در پزشکی درد شدید و تیرکشنده در کمر، لگن و زانو که به دلیل فشار به عصب سیاتیک بروز می کند، عرق النسا

فرهنگ فارسی عمید

کپور

نوعی ماهی بزرگ که در رودخانه ها و کناره های دریای خزر پیدا می شود

فرهنگ فارسی عمید

کلوک

پسر کوچک و نوجوان، برای مثال تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو / تا مرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک (عسجدی - ۴۶)

فرهنگ فارسی عمید

کلوک

بی شرم، بی ادب

فرهنگ فارسی عمید

کوپک

پول خرد رایج در روسیه

فرهنگ فارسی عمید

کروک

سایه بان درشکه و اتومبیل

فرهنگ فارسی عمید

کلوک

سفال، پاره آجر

فرهنگ فارسی عمید

پکوک

پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، کوبن

فرهنگ فارسی عمید

کرپوک

مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرباشه، کرباشو، کلباسو

فرهنگ فارسی عمید

کبوک

پرنده ای آبی رنگ به اندازۀ باشه
کبوتر
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کوکو، کالنجه، صلصل

فرهنگ فارسی عمید

پکوک

(پَ)

پتک آهنگران باشد و بعربی مطراق خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) ، تکیه گاه چوبین که بر کنار بام نصب کنند و آنرا بعربی محجر خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). طارمی. نردۀ چوبین که بر کنار بام و صفه و ایوان سازند تا کس نیفتد، عمارت عالی. (فرهنگ جهانگیری)

لغت نامه دهخدا

کروک

از روسی چینتاک سقف در شکه و اتومبیل

فرهنگ لغت هوشیار

کهوک

یکی از گونه های درخت افرا میباشد که در شمال ایران فراوان است کی کف آقچه قیین تل

فرهنگ لغت هوشیار

کوپک

کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)

فرهنگ لغت هوشیار

کجوک

مرضی است کهنکو عرق النسا: (از درد کجوک آنکه گردد محزون تا دم بدمش الم نگردد افزون . {} خلطی که سبب شد این عارضه را باید که کند از بدن خود بیرون) (یوسفی طبیب)

فرهنگ لغت هوشیار

کپاک

مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود

فرهنگ لغت هوشیار

کپنک

جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)

فرهنگ لغت هوشیار

پکوک

پتک آهنگران مطراق، نرده چوبین که بر کنار بام و صفه ایوان سازند تا کسی نیفتد طارمی

فرهنگ لغت هوشیار

کبوک

مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود

فرهنگ لغت هوشیار