مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویژ
زالزالَک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهَج، کِویژ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویج
زالزالَک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهَج، کُویج
نکو بودن. نیکویی. خوبی: رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه. بوالمثل. رجوع به نکو شود، زیبائی. حسن. خوشگلی. جمال. خوبروئی: چو رویش به خوبی گل تازه نیست نکوییش را حد و اندازه نیست. شمسی (یوسف و زلیخا). تو گفتی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی. اگر پارسا باشد و خوش سخن نظر در نکویی و زشتی مکن. سعدی. ، نیکی. نیکویی. خیر. برّ. احسان. کار خوب: نکویی به هرجا چو آید به کار نکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی. کسی کو با تو نیکی کرد یک بار همیشه آن نکویی یاد می دار. ناصرخسرو
نکو بودن. نیکویی. خوبی: رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه. بوالمثل. رجوع به نکو شود، زیبائی. حسن. خوشگلی. جمال. خوبروئی: چو رویش به خوبی گل تازه نیست نکوییش را حد و اندازه نیست. شمسی (یوسف و زلیخا). تو گفتی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی. اگر پارسا باشد و خوش سخن نظر در نکویی و زشتی مکن. سعدی. ، نیکی. نیکویی. خیر. بِرّ. احسان. کار خوب: نکویی به هرجا چو آید به کار نکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی. کسی کو با تو نیکی کرد یک بار همیشه آن نکویی یاد می دار. ناصرخسرو
هندی گمیه (گویش ایلامی) از گیاهان صدف یکی از جانوران نرم تن از رده شکمپاییان که در سواحل دریا های گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوانست این صدف سفید رنگ است و بشکل و اندازه یک سکه معمولی میباشد کوره
هندی گمیه (گویش ایلامی) از گیاهان صدف یکی از جانوران نرم تن از رده شکمپاییان که در سواحل دریا های گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوانست این صدف سفید رنگ است و بشکل و اندازه یک سکه معمولی میباشد کوره
ترکی مغولی آزوغه توشه علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد
ترکی مغولی آزوغه توشه علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد