سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کورچ، کِویچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله
ساز و برگ استادان گازر را گویند، (برهان)، دست افزاری است مر گازران را، (آنندراج)، دست افزار گازر، و در نسخۀ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده، (فرهنگ رشیدی)، دست افزاری باشد مر گازران را، (فرهنگ جهانگیری)، ساز و برگ گازرگر، (ناظم الاطباء)
ساز و برگ استادان گازر را گویند، (برهان)، دست افزاری است مر گازران را، (آنندراج)، دست افزار گازر، و در نسخۀ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده، (فرهنگ رشیدی)، دست افزاری باشد مر گازران را، (فرهنگ جهانگیری)، ساز و برگ گازرگر، (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120) دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120) دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
غلاف خشخاش باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129)، غلاف غوزۀ خشخاش باشد و به عربی رمان السعال گویند، (برهان)، غلاف غوزۀ خشخاش که به فارسی نارکیوا و به عربی رمان السعال گویند که دفع سرفه کند و فارسیان سرفه را کوک گویند و سرفه کردن را کوکیدن خوانند به فتح کاف و کیو بر وزن عدو نیز به معنی سرفه بود و همچنین بر وزن بیجا، وبنابراین نوعی از خشخاش را نارکیوا خوانند و کوکنارو شربت کوکنار به خاصیت خواب افزاست و خوردن آن خواب آورد، (آنندراج) (انجمن آرا)، غوزۀ خشخاش زیرا که کوک به معنی سرفه است و نار به معنی رمان است و لهذا به تازی رمان السعال گویند، (فرهنگ رشیدی)، غوزۀ خشخاش مرکب از کوک که به معنی سرفه است و نار که ترجمه رمان زیرا که به سرفه مفید است، (غیاث)، اسم فارسی خشخاش است، (فهرست مخزن الادویه)، نارکوک و نارخوک و غوزۀ خشخاش که از آن تریاک گیرند، (ناظم الاطباء)، میوۀ خشخاش که دانه های خشخاش در درون آن است، گرز خشخاش، تمام خشخاش با پوست و دانه، جای دانه های خشخاش، غوزۀ خشخاش، رمان السعال، نارکوک، نارخوک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نارکوک، در اصطلاح گیاه شناسی، آن را ’پاپاور سومنی فروم’ خوانند که شیرۀ آن افیون است، همچنین افیون از تره ای که کوک (= کاهو، به عربی خس البری) خودرو گویند نیز گرفته شود، (از حاشیۀ برهان چ معین)، میوه ای کپسولی شکل خشخاش را که اصطلاحاً به نام گرز خشخاش نیز نامیده می شود کوکنار گویند و دراکثر موارد منظور از کوکنار بطور اعم همان میوۀ خشخاش است که به نامهای انارگیرا، نارکوک، نارخوک نیز نامیده می شود، در برخی کتب میوۀ خشخاش را به نام غوزۀ خشخاش یاد کرده اند، در عهد صفویه، پوست خشخاش رامثل چای دم کرده می نوشیدند و شاه عباس در سال 1030 هجری قمری نوشیدن آن را قدغن کرد، ولی پس از شاه عباس دوباره متداول شد، (از فرهنگ فارسی معین) : خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار با فراق روی او داروی بیخوابی شود، خسروانی، کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود گر برافتد سایۀ شمشیر تو برکوکنار، فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129)، بیم تو بیدار دارد بدسگالان را به شب همچو کاندر خواب دارد کودکان را کوکنار، فرخی، هر آن کس که بیخواب شد از نهیبش نخوابد سبک دیگر ازکوکناری، فرخی، کی غم بوسه و کنار خورد آنکه او کوک و کوکنار خورد، سنایی، چون کوکنار خورده ز سودا دماغ پر وز خرمی تهی شده چون کوکنار دل، سوزنی، تا بنگ و کوکنار به دیوانگی کشد دیوانه باد خصم تو بی کوکنار و بنگ، سوزنی، تا نسبتی ندارد آبی به کوکنار وین هر دو را نداند از یک شمار دل، سوزنی، جایی رسید بأس تو کز بهر خواب امن بگرفت فتنه را هوس کوک و کوکنار، انوری، بر چمن آثار سیل بود چو دردی می فاخته کآن دید ساخت ساغری از کوکنار، خاقانی، ای هرکه افسری است سرش را چو کوکنار پیشت چو لاله بی سر و دامن تر آمده، خاقانی، تا به اثر خواب او چشم حسودش برد شورش آهن بود مغز سر کوکنار، خاقانی، در مغز فتنه خنجر چون گندنات را تا نفخ صور خاصیت کوکنار باد، ظهیر فاریابی، بخفت بخت حسودت چنانکه پنداری زمانه روز و شبش کوک و کوکنار دهد، ظهیر فاریابی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، به بیداری نمانده دیگرش تاب خواص کوکنارش برده در خواب، جامی (از آنندراج)، و رجوع به هرمزدنامه تألیف پورداود ص 113 شود، بعضی تخم خشخاش را هم گفته اند، (برهان)، به معنی خشخاش دانه هم آمده است، (آنندراج)، به معنی خشخاش دانه به طریق مجاز نیز آمده، (از فرهنگ رشیدی)، تخم خشخاش، (ناظم الاطباء) : یکی را چنان کوفت آن نامدار که گشت استخوانش همه کوکنار، اسدی (از آنندراج)، ، عصاره و فشردۀ خشخاش را نیز گویند، (از برهان)، شربت کوکنار، دیاقودا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بوتۀ خشخاش، (فرهنگ فارسی معین) : از آن پس بر سبز دشتی رسید همه کوکنار و گل و سبزه دید، اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 452)، بر لشکر گیاهان گل راست سلطنت کوری کوکنار که حمال افسر است، اثیر اخسیکتی، نیست نظیر تو خصم خود نبود یک بها تاج سر کوکنار و افسر نوشیروان، خاقانی، بود سر کوکنار حقۀ سیماب رنگ غنچه که آن دید کرد مهرۀ شنگرف سان، خاقانی
غلاف خشخاش باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129)، غلاف غوزۀ خشخاش باشد و به عربی رمان السعال گویند، (برهان)، غلاف غوزۀ خشخاش که به فارسی نارکیوا و به عربی رمان السعال گویند که دفع سرفه کند و فارسیان سرفه را کوک گویند و سرفه کردن را کوکیدن خوانند به فتح کاف و کیو بر وزن عدو نیز به معنی سرفه بود و همچنین بر وزن بیجا، وبنابراین نوعی از خشخاش را نارکیوا خوانند و کوکنارو شربت کوکنار به خاصیت خواب افزاست و خوردن آن خواب آورد، (آنندراج) (انجمن آرا)، غوزۀ خشخاش زیرا که کوک به معنی سرفه است و نار به معنی رمان است و لهذا به تازی رمان السعال گویند، (فرهنگ رشیدی)، غوزۀ خشخاش مرکب از کوک که به معنی سرفه است و نار که ترجمه رمان زیرا که به سرفه مفید است، (غیاث)، اسم فارسی خشخاش است، (فهرست مخزن الادویه)، نارکوک و نارخوک و غوزۀ خشخاش که از آن تریاک گیرند، (ناظم الاطباء)، میوۀ خشخاش که دانه های خشخاش در درون آن است، گرز خشخاش، تمام خشخاش با پوست و دانه، جای دانه های خشخاش، غوزۀ خشخاش، رمان السعال، نارکوک، نارخوک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نارکوک، در اصطلاح گیاه شناسی، آن را ’پاپاور سومنی فروم’ خوانند که شیرۀ آن افیون است، همچنین افیون از تره ای که کوک (= کاهو، به عربی خس البری) خودرو گویند نیز گرفته شود، (از حاشیۀ برهان چ معین)، میوه ای کپسولی شکل خشخاش را که اصطلاحاً به نام گرز خشخاش نیز نامیده می شود کوکنار گویند و دراکثر موارد منظور از کوکنار بطور اعم همان میوۀ خشخاش است که به نامهای انارگیرا، نارکوک، نارخوک نیز نامیده می شود، در برخی کتب میوۀ خشخاش را به نام غوزۀ خشخاش یاد کرده اند، در عهد صفویه، پوست خشخاش رامثل چای دم کرده می نوشیدند و شاه عباس در سال 1030 هجری قمری نوشیدن آن را قدغن کرد، ولی پس از شاه عباس دوباره متداول شد، (از فرهنگ فارسی معین) : خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار با فراق روی او داروی بیخوابی شود، خسروانی، کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود گر برافتد سایۀ شمشیر تو برکوکنار، فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129)، بیم تو بیدار دارد بدسگالان را به شب همچو کاندر خواب دارد کودکان را کوکنار، فرخی، هر آن کس که بیخواب شد از نهیبش نخوابد سبک دیگر ازکوکناری، فرخی، کی غم بوسه و کنار خورد آنکه او کوک و کوکنار خورد، سنایی، چون کوکنار خورده ز سودا دماغ پر وز خرمی تهی شده چون کوکنار دل، سوزنی، تا بنگ و کوکنار به دیوانگی کشد دیوانه باد خصم تو بی کوکنار و بنگ، سوزنی، تا نسبتی ندارد آبی به کوکنار وین هر دو را نداند از یک شمار دل، سوزنی، جایی رسید بأس تو کز بهر خواب امن بگرفت فتنه را هوس کوک و کوکنار، انوری، بر چمن آثار سیل بود چو دُردی می فاخته کآن دید ساخت ساغری از کوکنار، خاقانی، ای هرکه افسری است سرش را چو کوکنار پیشت چو لاله بی سر و دامن تر آمده، خاقانی، تا به اثر خواب او چشم حسودش برد شورش آهن بود مغز سر کوکنار، خاقانی، در مغز فتنه خنجر چون گندنات را تا نفخ صور خاصیت کوکنار باد، ظهیر فاریابی، بخفت بخت حسودت چنانکه پنداری زمانه روز و شبش کوک و کوکنار دهد، ظهیر فاریابی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، به بیداری نمانده دیگرش تاب خواص کوکنارش برده در خواب، جامی (از آنندراج)، و رجوع به هرمزدنامه تألیف پورداود ص 113 شود، بعضی تخم خشخاش را هم گفته اند، (برهان)، به معنی خشخاش دانه هم آمده است، (آنندراج)، به معنی خشخاش دانه به طریق مجاز نیز آمده، (از فرهنگ رشیدی)، تخم خشخاش، (ناظم الاطباء) : یکی را چنان کوفت آن نامدار که گشت استخوانش همه کوکنار، اسدی (از آنندراج)، ، عصاره و فشردۀ خشخاش را نیز گویند، (از برهان)، شربت کوکنار، دیاقودا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بوتۀ خشخاش، (فرهنگ فارسی معین) : از آن پس بر سبز دشتی رسید همه کوکنار و گل و سبزه دید، اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 452)، بر لشکر گیاهان گل راست سلطنت کوری کوکنار که حمال افسر است، اثیر اخسیکتی، نیست نظیر تو خصم خود نبود یک بها تاج سر کوکنار و افسر نوشیروان، خاقانی، بود سر کوکنار حقۀ سیماب رنگ غنچه که آن دید کرد مهرۀ شنگرف سان، خاقانی
کتگر. (آنندراج). کتگار. (ناظم الاطباء). درودگر باشد. (برهان). درودگر و نجار باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کتگر و کتکار درودگرچارپایه و کت ساز بوده است و بعد از آن در مطلق درودگری استعمال کرده اند چنانکه معنی ترکیبی آن دلالت براین می کند. (آنندراج). رجوع به کتگر و کتگار شود
کتگر. (آنندراج). کتگار. (ناظم الاطباء). درودگر باشد. (برهان). درودگر و نجار باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کتگر و کتکار درودگرچارپایه و کت ساز بوده است و بعد از آن در مطلق درودگری استعمال کرده اند چنانکه معنی ترکیبی آن دلالت براین می کند. (آنندراج). رجوع به کتگر و کتگار شود
کوچه ای را گویند که بالای آن را پوشیده باشند، (برهان)، کوچۀ سرپوشیده را گویند و اصل در آن کوی تار بوده یعنی کوچۀ تاریک، (آنندراج)، ساباط و کوچه بازاری که روی آن را پوشانده باشند، (ناظم الاطباء)
کوچه ای را گویند که بالای آن را پوشیده باشند، (برهان)، کوچۀ سرپوشیده را گویند و اصل در آن کوی تار بوده یعنی کوچۀ تاریک، (آنندراج)، ساباط و کوچه بازاری که روی آن را پوشانده باشند، (ناظم الاطباء)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن. که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار: مر او را نکوکار زآن خواندند که هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی. به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم. فردوسی. مردی است سخاپیشه و مردی است عطابخش با خلق نکوکار به کردار و به گفتار. فرخی. از عباد ملک العرش نکوکارترین خوش خوئی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی. منوچهری. نکوکار با چهرۀ زشت و تار فراوان به از نیکوی زشت کار. اسدی. نکوکار و بادانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست. اسدی. تو نکوکار باش تا برهی با قضا و قدر چرا ستهی. سنائی. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی. خاقانی. چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان به نکوکارپناه آرم و او هست پناه. خاقانی. نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک آیدش. سعدی. قدیم نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند. سعدی. طریقت همین است کاهل یقین نکوکار بودند و تقصیربین. سعدی. در زمان صحابه و یاران آن بزرگان و آن نکوکاران. اوحدی. ، عفیف. باعفت. مقابل بدکار به معنی بی عفاف و ناپاکدامن: کس را به مثل سوی شما راه ندادم گفتم که برآیید نکونام و نکوکار. منوچهری. گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی از نکوکاران وز شرمگنان باشی. منوچهری
نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن. که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار: مر او را نکوکار زآن خواندند که هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی. به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم. فردوسی. مردی است سخاپیشه و مردی است عطابخش با خلق نکوکار به کردار و به گفتار. فرخی. از عباد ملک العرش نکوکارترین خوش خوئی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی. منوچهری. نکوکار با چهرۀ زشت و تار فراوان به از نیکوی زشت کار. اسدی. نکوکار و بادانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست. اسدی. تو نکوکار باش تا برهی با قضا و قدر چرا ستهی. سنائی. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی. خاقانی. چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان به نکوکارپناه آرم و او هست پناه. خاقانی. نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک آیدش. سعدی. قدیم نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند. سعدی. طریقت همین است کاهل یقین نکوکار بودند و تقصیربین. سعدی. در زمان صحابه و یاران آن بزرگان و آن نکوکاران. اوحدی. ، عفیف. باعفت. مقابل بدکار به معنی بی عفاف و ناپاکدامن: کس را به مثل سوی شما راه ندادم گفتم که برآیید نکونام و نکوکار. منوچهری. گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی از نکوکاران وز شرمگنان باشی. منوچهری
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود