جدول جو
جدول جو

معنی کوژ - جستجوی لغت در جدول جو

کوژ
محدب
تصویری از کوژ
تصویر کوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
کوژ
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
تصویری از کوژ
تصویر کوژ
فرهنگ فارسی عمید
کوژ
کوز، خمیده و منحنی
تصویری از کوژ
تصویر کوژ
فرهنگ لغت هوشیار
کوژ
پشت دوتا، خمیده
تصویری از کوژ
تصویر کوژ
فرهنگ فارسی معین
کوژ
((کُ یا کِ))
کوز. کویج، زالزالک
تصویری از کوژ
تصویر کوژ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوژه
تصویر کوژه
خر سفید رنگ اقمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژه
تصویر کوژه
((ژِ))
خر سفید رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوژه
تصویر کوژه
خر سفید رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
کسی که به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، کنایه از آسمان، برای مثال تو ز این بی گناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و به زودی بکشت (فردوسی - ۲/۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوژده
تصویر کوژده
انزروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژ پشتی
تصویر کوژ پشتی
خمیده پشتی پشت دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژ پشت
تصویر کوژ پشت
خمیده پشت پشت دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
((پُ))
کسی که پشتش خمیده شده باشد، بدشکل، بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
قوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوش
تصویر کوش
(پسرانه)
کوشش و سعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوت
تصویر کوت
(پسرانه)
نام پسر هزاره سرداران رومی و از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوی
تصویر کوی
محله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوژ
تصویر بوژ
گرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روژ
تصویر روژ
ماده ای سرخ رنگ که زنان بلب مالند، سرخ قرمز پودر روژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژوژ
تصویر ژوژ
خارپشت، جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواژ
تصویر کواژ
طعنه، سرزنش، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کور
تصویر کور
کبر، درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوی
تصویر کوی
محله، برزن، شاهراه، راه فراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کون
تصویر کون
گون، گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند، دهله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوت
تصویر کوت
تودۀ چیزی مثلاً کوت گندم، کوت سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
حرکت عده ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر
بن مضارع کوچیدن، طایفه، دودمان، خانواده
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کنگر، کوکن، اشوزشت، هامه، چغو، آکو، کلیک، پش، پسک، کلک، مرغ شب آویز، کوف، بایقوش، مرغ بهمن، پژ، چوگک، بوف، بیغوش، پشک، شباویز، بوم، کول، مرغ شباویز، مرغ حق
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوس
تصویر کوس
طبل بزرگ، دهل، آسیب، صدمه، لطمه، ضربه، برای مثال تبر از بس که زد به دشمن کوس / سرخ شد همچو لالکای خروس (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوه
تصویر کوه
غوزه و غلاف پنبه، غلاف خشخاش، کوکنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاژ
تصویر کاژ
لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول برای مثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لنگ و به یک دست شل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپ
تصویر کوپ
برش، قطع، مقطع، نوعی مدل مو مخصوص خانم ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کون
تصویر کون
بودن، هستی یافتن، پدید آمدن، هستی و عالم وجود
کون وفساد: در فلسفه هستی یافتن و تباه شدن که به طور پیوسته بر جهان هستی عارض می گردد
کون و مکان: کنایه از مجموع آنچه در عالم وجود دارد، جهان هستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کور
تصویر کور
نابینا، کسی که چشمانش معیوب باشد و چیزی را نبیند
کور و کبود: کنایه از تیره و تار، نیست و نابود، زشت و ناقص، تیره روزی و محنت، برای مثال چو فضولی گشت و دست و پا نمود / در عنا افتاد و در کور و کبود (مولوی - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید