- کوچنده
- مهاجر
معنی کوچنده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که چیزی را می کوبد
آنکه کوبد، ضربه زننده
مجد، کوشا، ساعی
بصورتی ناپسند در آورنده (چشم را)
کوشش کننده
خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مثال مانند کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
آلتی است مانند دام که آنرا از علف بافند و در آن کاه و سرگین و امثال آن کنند و برستور بار کرده و بجایی که خواهند برند جوال
مدعی علیه
آنکه آورد
نزولی
مهاجرت کردن
آنکه ببوسد بوسه زننده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
چسبنده، چسبناک، چسبناک و لغزنده (زمین)
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
آنچه میجوشد غلیان کننده، فوران کننده
جستجو کننده، طالب
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
آنکه خورد آکل
جستجو کننده جوینده، حاصل کننده اندوزنده، ادا کننده گزارنده
رونده، دونده: (چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید) (فردوسی)، جستجو کننده، جانور متحرک: (دهم همه جانوران پوینده را بود)
آنکه چیزی بر تن خود یا دیگری کندظنکه پوشد، آنکه مستور دارد پنهان کننده کتمان کننده. یا بسیار پوشنده ستار
آنکه بپوسد
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
آن که یا آن چه بسوزد، گرم تابدار، آنکه یا آن چه بسوزاند سوزاننده
بیم دارنده ترسنده خایف
ترسنده واهمه دارنده
کسی که چیزی را می شوید
تعمید دهنده، شوینده، شست و شو دهنده، شورش کننده، انقلاب کننده
لغزنده، افتاده، لغزیده
کسی که چیزی با خود بیاورد