یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اصفهان است. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان اردستان، از جنوب به شهرستان شهرضا، از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. در بخش کوهپایه، یک رشته کوهستان در شمال بخش وجود دارد که مهمترین قلل آن عبارت است از: کوه سراش، کوه فشارک و کوه شورغستان. آبادیهای بخش کوهپایه در دامنه های این رشته ارتفاعات واقع شده و هوای آن سردسیر و معتدل است. مرکز بخش (قصبۀ کوهپا) در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع شده است. این بخش از 79 آبادی تشکیل شده بدین ترتیب: 1- دهستان حومه کوهپایه، 36 آبادی و 39639 تن سکنه. 2- دهستان رودشت، 43 آبادی و 8904 تن سکنه. بنابراین بخش کوهپایه یا مرکز بخش در حدود 48543 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اصفهان است. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان اردستان، از جنوب به شهرستان شهرضا، از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. در بخش کوهپایه، یک رشته کوهستان در شمال بخش وجود دارد که مهمترین قلل آن عبارت است از: کوه سراش، کوه فشارک و کوه شورغستان. آبادیهای بخش کوهپایه در دامنه های این رشته ارتفاعات واقع شده و هوای آن سردسیر و معتدل است. مرکز بخش (قصبۀ کوهپا) در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع شده است. این بخش از 79 آبادی تشکیل شده بدین ترتیب: 1- دهستان حومه کوهپایه، 36 آبادی و 39639 تن سکنه. 2- دهستان رودشت، 43 آبادی و 8904 تن سکنه. بنابراین بخش کوهپایه یا مرکز بخش در حدود 48543 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که درپایین کوه واقع است. (برهان). دامنۀ کوه و زمینی که در پایۀ کوه واقع باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در پایین کوه واقع است. دامنۀ کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : به روستای گرگان دیهی است در کوهپایه... (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی کوهستان هم هست. (برهان). کوهستان. (ناظم الاطباء). ناحیۀ کوهستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که درپایین کوه واقع است. (برهان). دامنۀ کوه و زمینی که در پایۀ کوه واقع باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در پایین کوه واقع است. دامنۀ کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : به روستای گرگان دیهی است در کوهپایه... (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی کوهستان هم هست. (برهان). کوهستان. (ناظم الاطباء). ناحیۀ کوهستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
قصبۀ مرکز بخش کوهپایه که در شهرستان اصفهان و در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 32 درجه و 41 دقیقه و پنج ثانیۀ شمالی و ارتفاع از سطح دریا 1643 متر و مسافت آن تا اصفهان 68هزار گز و تا نایین 65هزار گز است. در دامنۀ رشته ارتفاعات کوه فشارک و کوه سراش واقع و در حدود 3330 تن سکنه دارد. نام قصبه در اصطلاح مردم محل کوهپا خوانده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
قصبۀ مرکز بخش کوهپایه که در شهرستان اصفهان و در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 32 درجه و 41 دقیقه و پنج ثانیۀ شمالی و ارتفاع از سطح دریا 1643 متر و مسافت آن تا اصفهان 68هزار گز و تا نایین 65هزار گز است. در دامنۀ رشته ارتفاعات کوه فشارک و کوه سراش واقع و در حدود 3330 تن سکنه دارد. نام قصبه در اصطلاح مردم محل کوهپا خوانده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان در 26هزارگزی خاور کوهپایه، کنار شوسۀ اصفهان به یزد. منطقه ای است کوهستانی و معتدل با 220 تن سکنه. آبش از قنات ومحصولش غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنانش جوال بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان در 26هزارگزی خاور کوهپایه، کنار شوسۀ اصفهان به یزد. منطقه ای است کوهستانی و معتدل با 220 تن سکنه. آبش از قنات ومحصولش غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنانش جوال بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان که در 18 هزارگزی جنوب خاور کوهپایه و15 هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد واقع است. و 92 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان که در 18 هزارگزی جنوب خاور کوهپایه و15 هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد واقع است. و 92 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ناحیه ای است که از شمال محدود است به کوه بنان و کویر لوت، از جنوب به کرمان، از مشرق به خبیص و کویر لوت و از مغرب به زرند. این قسمت عبارت از ناحیۀ کوهستانی وسیعی است که 400 قریه دارد و طول آن 120 و عرضش 90 کیلومتر می باشد و به سه ناحیه تقسیم می شود: درختجان، حرجندو ده زیار. پارچه های پشمی آن معروف است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 257). و رجوع به همین مأخذ شود
ناحیه ای است که از شمال محدود است به کوه بنان و کویر لوت، از جنوب به کرمان، از مشرق به خبیص و کویر لوت و از مغرب به زرند. این قسمت عبارت از ناحیۀ کوهستانی وسیعی است که 400 قریه دارد و طول آن 120 و عرضش 90 کیلومتر می باشد و به سه ناحیه تقسیم می شود: درختجان، حرجندو ده زیار. پارچه های پشمی آن معروف است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 257). و رجوع به همین مأخذ شود
هرچیز که دارای دو ساقه باشد. (ناظم الاطباء) ، دوپا، انسان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح گیاه شناسی) چون گل نر بر گیاهی و گل ماده بر گیاهی دیگر باشد آن گیاه را دوپایه نامند، چون خرما و گزنه. (یادداشت مؤلف). گل های نر و گلهای مادۀ درختانی مانند بید و خرما که در روی پایه های مختلفی قرار گرفته اند. (از گیاه شناسی ثابتی ص 424)
هرچیز که دارای دو ساقه باشد. (ناظم الاطباء) ، دوپا، انسان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح گیاه شناسی) چون گل نر بر گیاهی و گل ماده بر گیاهی دیگر باشد آن گیاه را دوپایه نامند، چون خرما و گزنه. (یادداشت مؤلف). گل های نر و گلهای مادۀ درختانی مانند بید و خرما که در روی پایه های مختلفی قرار گرفته اند. (از گیاه شناسی ثابتی ص 424)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش. فردوسی (از یادداشت ایضاً). مرکبی طیاره ای کهپاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری (از یادداشت ایضاً)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش. فردوسی (از یادداشت ایضاً). مرکبی طیاره ای کهپاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری (از یادداشت ایضاً)
گله و رمۀ خر و گاو و گوسفند و سایر حیوانات را گویند. (برهان) (آنندراج). رمه و گلۀ گاو و خر و گوسپند و دیگر چارپایان. (ناظم الاطباء). کوپار. (ناظم الاطباء). صحیح گوپاره است. (حاشیۀ برهان چ معین). در برهان مصحف گوپاره است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به گوپاره شود
گله و رمۀ خر و گاو و گوسفند و سایر حیوانات را گویند. (برهان) (آنندراج). رمه و گلۀ گاو و خر و گوسپند و دیگر چارپایان. (ناظم الاطباء). کوپار. (ناظم الاطباء). صحیح گوپاره است. (حاشیۀ برهان چ معین). در برهان مصحف گوپاره است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به گوپاره شود
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند. (برهان) (آنندراج). یک لخت از کوه. (ناظم الاطباء). قسمتی از کوه. حصه ای از جبل. (فرهنگ فارسی معین). که پاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راست گفتی خیال حلم امیر بار آن کوه پاره بود مگر. فرخی. که مردی بس عظیم و شخصی چون کوه پاره بود. (قصص الانبیاء). غلام حبشی در میدان مانند کوه پاره ای... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از اسب هم هست که عربان فرس خوانند. (برهان) (آنندراج). اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از اسب. فرس. (فرهنگ فارسی معین)
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند. (برهان) (آنندراج). یک لخت از کوه. (ناظم الاطباء). قسمتی از کوه. حصه ای از جبل. (فرهنگ فارسی معین). کُه پاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راست گفتی خیال حلم امیر بار آن کوه پاره بود مگر. فرخی. که مردی بس عظیم و شخصی چون کوه پاره بود. (قصص الانبیاء). غلام حبشی در میدان مانند کوه پاره ای... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از اسب هم هست که عربان فرس خوانند. (برهان) (آنندراج). اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از اسب. فرس. (فرهنگ فارسی معین)
مخفف کوهپایه: مشابهت طور سینین جز از اطواد شوامخ کوپایه اش بی فروغ نماید. (عنایت نامۀ جلال الدین دهستانی از جنگی قدیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوه پایه شود
مخفف کوهپایه: مشابهت طور سینین جز از اطواد شوامخ کوپایه اش بی فروغ نماید. (عنایت نامۀ جلال الدین دهستانی از جنگی قدیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوه پایه شود
کوه پایه. (فرهنگ فارسی معین) : بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان. فرخی. برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه ها ازار. سنائی. رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. جیحون آفت است بر آن آبگینه پل کهپایۀ بلاست بر آن غول دیده بان. خاقانی. موسی از این جام تهی دیده دست شیشه به کهپایۀ ’ارنی’ شکست. نظامی
کوه پایه. (فرهنگ فارسی معین) : بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان. فرخی. برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه ها ازار. سنائی. رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. جیحون ِ آفت است بر آن آبگینه پل کهپایۀ بلاست بر آن غول دیده بان. خاقانی. موسی از این جام تهی دیده دست شیشه به کهپایۀ ’ارنی’ شکست. نظامی
دهی است از بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری کوهپایه و 4 هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد، این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل ودارای 254 تن سکنه است که شیعی مذهب و فارسی زبانند، آب آنجا از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، صنایع دستی اهالی کرباس بافی و جوال بافی میباشد، راه آنجا فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری کوهپایه و 4 هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد، این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل ودارای 254 تن سکنه است که شیعی مذهب و فارسی زبانند، آب آنجا از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، صنایع دستی اهالی کرباس بافی و جوال بافی میباشد، راه آنجا فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره