مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
مارمولَک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دُمِ بلند که قادرند دُم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چَلپاسه، باشو، ماتورَنگ، کَربَش، کَربَشه، کَرفَش، کَرپوک، کَرباشه، کَرباشو، کَلباسو، برای مِثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خوردِ ایشان پوستِ روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
آب با خون آمیخته. (یادداشت بخط مؤلف) ، آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند، اشک خونین. خوناب. (ناظم الاطباء). اشک: چو نزدیک آنجای برزو رسید ببارید خونابه بر شنبلید. (ملحقات شاهنامه). دل عاشق بسان چوب تر بی سری سوجه سری خونابه ریجه. باباطاهر. خونابه ز دیدگان گشادند در پای فتاده درفتادند. نظامی. وین طرفه که درد چشم او را خونابه ز چشم ما روان است. سعدی (صاحبیه). گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست من رخ زرد بخونابه منقش دارم. حافظ. خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که بخونابه منقش باشد. حافظ. ، خون. خوناب: می لعل گون خوشتر است ای سلیم ز خونابۀ اندرون یتیم. فردوسی. بخونابه شویی همی کار خویش سزای تو جاهل بد آن مغتسل. ناصرخسرو. دل شه چون ز عجز خونابه است او نه شاه است نقش گرمابه است. سنائی. در کیسه های کان و گهرهای کوهسار خونابه ماندلعل و گهر کز تو بازماند. خاقانی. خاکی رخ چو کاه بخونابه گل کنید دیوار دخمه را بگل و که برآورید. خاقانی. پس مرا خون دوباره می ریزی من بخونابه باز می غلطم. خاقانی. چون دهن از سنگ بخونابه شست نام کرم کرد بخود بر درست. نظامی. شرطست که وقت برگ ریزان خونابه شود ز برگ، ریزان. نظامی. گرت خونابه گیرد دل ز دست دوستان سعدی نه شرط دوستی باشد که از دل تا زبان آید. سعدی. با دوست چنانکه اوست می باید داشت خونابه درون پوست می باید داشت. سعدی (رباعیات). کاغذین جامه بخونابه بشویم که فلک رهنمائیم بسوی علم داد نکرد. حافظ. - خونابۀ جگر، خون جگر: دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت. سعدی. ، جریان خون. (از ناظم الاطباء). خوناب، خون روان. مقابل خون بسته. خوناب. (یادداشت مؤلف) : خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ زانکه خونابه نمانده ست درین چشمم نیز. شاکر بخاری. ، شنگرف. (ناظم الاطباء). صدید. (حبیش تفلیسی) ، تنفس سخت. (ناظم الاطباء)
آب با خون آمیخته. (یادداشت بخط مؤلف) ، آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند، اشک خونین. خوناب. (ناظم الاطباء). اشک: چو نزدیک آنجای برزو رسید ببارید خونابه بر شنبلید. (ملحقات شاهنامه). دل عاشق بسان چوب تر بی سری سوجه سری خونابه ریجه. باباطاهر. خونابه ز دیدگان گشادند در پای فتاده درفتادند. نظامی. وین طرفه که درد چشم او را خونابه ز چشم ما روان است. سعدی (صاحبیه). گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست من رخ زرد بخونابه منقش دارم. حافظ. خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که بخونابه منقش باشد. حافظ. ، خون. خوناب: می لعل گون خوشتر است ای سلیم ز خونابۀ اندرون یتیم. فردوسی. بخونابه شویی همی کار خویش سزای تو جاهل بد آن مغتسل. ناصرخسرو. دل شه چون ز عجز خونابه است او نه شاه است نقش گرمابه است. سنائی. در کیسه های کان و گهرهای کوهسار خونابه ماندلعل و گهر کز تو بازماند. خاقانی. خاکی رخ چو کاه بخونابه گل کنید دیوار دخمه را بگل و که برآورید. خاقانی. پس مرا خون دوباره می ریزی من بخونابه باز می غلطم. خاقانی. چون دهن از سنگ بخونابه شست نام کرم کرد بخود بر درست. نظامی. شرطست که وقت برگ ریزان خونابه شود ز برگ، ریزان. نظامی. گرت خونابه گیرد دل ز دست دوستان سعدی نه شرط دوستی باشد که از دل تا زبان آید. سعدی. با دوست چنانکه اوست می باید داشت خونابه درون پوست می باید داشت. سعدی (رباعیات). کاغذین جامه بخونابه بشویم که فلک رهنمائیم بسوی علم داد نکرد. حافظ. - خونابۀ جگر، خون جگر: دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت. سعدی. ، جریان خون. (از ناظم الاطباء). خوناب، خون روان. مقابل خون بسته. خوناب. (یادداشت مؤلف) : خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ زانکه خونابه نمانده ست درین چشمم نیز. شاکر بخاری. ، شنگرف. (ناظم الاطباء). صدید. (حبیش تفلیسی) ، تنفس سخت. (ناظم الاطباء)
که خرج از کسی جدا دارد. که مال از وی ممتاز دارد، دو کاسه بودن با کسی، مالشان از یکدیگر جدا بودن. (یادداشت مؤلف) : با زن خویشتن دو کاسه مباش وآنچه داری به سوی خود متراش. اوحدی
که خرج از کسی جدا دارد. که مال از وی ممتاز دارد، دو کاسه بودن با کسی، مالشان از یکدیگر جدا بودن. (یادداشت مؤلف) : با زن خویشتن دو کاسه مباش وآنچه داری به سوی خود متراش. اوحدی
به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). کربس. سوسمار. (اوبهی). کربسه. کربش. (صحاح الفرس). سام ابرص. به تازی الوزغه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرباشه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارپلاس. (یادداشت مؤلف). کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش: چاه پر کرباسه و پر کژدمان خورد ایشان پوست روی مردمان. رودکی. رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود
به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). کربس. سوسمار. (اوبهی). کربسه. کربش. (صحاح الفرس). سام ابرص. به تازی الوزغه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرباشه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارپلاس. (یادداشت مؤلف). کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش: چاه پر کرباسه و پر کژدمان خورد ایشان پوست روی مردمان. رودکی. رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کلپسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کِلپَسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
محله ای به کوفه که در آن یوسف بن عمرالثقفی با زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع) جنگید. (از معجم البلدان). نام محله ای به کوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الموشح ص 179 و کناسی شود. - یوم الکناسه، لیوسف بن عمر، علی زید بن علی. (مجمع الامثال میدانی)
محله ای به کوفه که در آن یوسف بن عمرالثقفی با زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع) جنگید. (از معجم البلدان). نام محله ای به کوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الموشح ص 179 و کناسی شود. - یوم الکناسه، لیوسف بن عمر، علی زید بن علی. (مجمع الامثال میدانی)
خاکروبه و خانه روبه. (منتهی الارب). خاکروبه و خانه روبه و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (آنندراج). خاشاک و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (غیاث). خاک رفته. (مهذب الاسماء). خاک روبه و آنچه از خانه روفته می شود. ج، کناسات. (ناظم الاطباء). روفتۀ خانه. (دهار). سفاره. خاکروبه. خاک رفته. خانه روبه. دم جارو. حواقه. خاک وارفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خاکروبه و خانه روبه. (منتهی الارب). خاکروبه و خانه روبه و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (آنندراج). خاشاک و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (غیاث). خاک رفته. (مهذب الاسماء). خاک روبه و آنچه از خانه روفته می شود. ج، کناسات. (ناظم الاطباء). روفتۀ خانه. (دهار). سُفارَه. خاکروبه. خاک رفته. خانه روبه. دم جارو. حواقه. خاک وارفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خرنا. خرخر. غطیط. آوازی که از بعض مردم در خواب از حلق و بینی برآید، و توسعاً، خواب عمیق وسنگین. مثال آن در این بیت سیدحسن غزنوی است و شمس قیس آنرا فرناس با فاء اخت قاف خوانده و گوید فرناس از کلمات غریب لغهالفرس بی ذکر معنی آن: مدان که فتنه بخسبد در این زمانه ولیک زعدل تست که باری شده ست در خرناس. (یادداشت بخط مؤلف)
خُرنا. خُرخُر. غطیط. آوازی که از بعض مردم در خواب از حلق و بینی برآید، و توسعاً، خواب عمیق وسنگین. مثال آن در این بیت سیدحسن غزنوی است و شمس قیس آنرا فرناس با فاء اخت قاف خوانده و گوید فرناس از کلمات غریب لغهالفرس بی ذکر معنی آن: مدان که فتنه بخسبد در این زمانه ولیک زعدل تست که باری شده ست در خرناس. (یادداشت بخط مؤلف)
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
فرانسوی آهکین واپسن گردش دورک دو نیم نام دوره سوم از دوران دوم معرفه الارضی که اول دفعه رسوباتش وسیله آلسید دور بینیی نام گذار شد، رسوبات طبقات تحتانی این دوره روی زمین های ژوراسیک فوقانی قرار دارد و دارای شن و آهک و گل رس مشخص با فسیلها خزندگان خصوصا لاک پشت ها و بسیاری از نرم تنان مثل آمونیت های باز شده و بلمنیت ها و اقسام رودیست ها است. طبقات فوقانی این دوره دارا رسوبات سیلیسی از قبیل ماسه سنگ و مقدار زیاد گل های سفید مارن دارو گل سفید هایی که تا 250 متر ضخامت دارند هستند و نیز دارا فسیلهای آمونیت و بلمنیت وعده زیادی از خار پوستان مانند میکرو آستر میباشند
فرانسوی آهکین واپسن گردش دورک دو نیم نام دوره سوم از دوران دوم معرفه الارضی که اول دفعه رسوباتش وسیله آلسید دور بینیی نام گذار شد، رسوبات طبقات تحتانی این دوره روی زمین های ژوراسیک فوقانی قرار دارد و دارای شن و آهک و گل رس مشخص با فسیلها خزندگان خصوصا لاک پشت ها و بسیاری از نرم تنان مثل آمونیت های باز شده و بلمنیت ها و اقسام رودیست ها است. طبقات فوقانی این دوره دارا رسوبات سیلیسی از قبیل ماسه سنگ و مقدار زیاد گل های سفید مارن دارو گل سفید هایی که تا 250 متر ضخامت دارند هستند و نیز دارا فسیلهای آمونیت و بلمنیت وعده زیادی از خار پوستان مانند میکرو آستر میباشند