جدول جو
جدول جو

معنی کومل - جستجوی لغت در جدول جو

کومل(مَ لِ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از حصارهای یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامل
تصویر کامل
(پسرانه)
بی عیب، بی نقص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کومش
تصویر کومش
چاه کن، مقنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومه
تصویر کومه
تودۀ خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمل
تصویر کلمل
ماده ای سفید و متبلور که از ترکیب جیوه و کلر به دست می آید و در طب به عنوان مسهل، ضد ورم و داروی دفع کرم روده به کار می رود، کلرور مرکورو، کلرور جیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامل
تصویر کامل
تمام، مقابل ناقص، جمع کمله، بی عیب و نقص، در علوم ادبی در علم عروض بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبل
تصویر کوبل
شکوفۀ درخت، گل نوشکفته،
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومه
تصویر کومه
پناهگاه کوچکی که فالیزبانان و شکارچیان با شاخ و برگ درختان در بیابان برای خود درست می کنند، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کازه
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود که در شهرستان لاهیجان واقع است و 740 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمول
تصویر کمول
انجامیدن انجام یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولم
تصویر کولم
فلفل سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کومش
تصویر کومش
مقنی، چاه کن، کاریز کن
فرهنگ لغت هوشیار
کپه خاک جامه ای که از نی و علف سازند و پالیزبانان در آن نشینند و محافظت پالیزو زراعت کنند و گاهی نیز صیادان در آن کمین نمایند، آلونک کپر کلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوثل
تصویر کوثل
فوفل پوپل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسل
تصویر کوسل
کوسله سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبل
تصویر کوبل
شکوفه و بهار درخت، اقحوان اکحوان: الاقحوان کوبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپل
تصویر کوپل
فرانسوی جفت شکوفه و بهار درخت، اقحوان اکحوان: الاقحوان کوبل
فرهنگ لغت هوشیار
کالومل بنگرید به کالومل نام تجارتی پروتو کلرورد و مرکور است که بصورت گردی سفید رنگ میباشد و اقل از قرن سیزدهم ترکیبش شناخته شده و در پزشکی و صنعت بکار رفته است. در پزشکی خصوصا بعنوای داروی ضد کرم های دستگاه گوارش و ضد سیفیلیس بکار میرفته است و چون در مجاورت کلرورهای قلیایی (از قبیل نمک طعام) تبدیل به کلرورد و مرکور (سوبلیمه) که سمی شدید است میشود از این جهت مدت کمی قبل و بعد از تجویز و خوردن کالومل اغذیه بدون نمک باید تجویز گردد. کلمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامل
تصویر کامل
تمام، بی نقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صومل
تصویر صومل
گاوه از گیاهان از تیره گاو زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومل
تصویر شومل
باد سرد باد اپاختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومل
تصویر سومل
وستر کهنه (وستر عبا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کومش
تصویر کومش
((مِ))
چاه کن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کومک
تصویر کومک
((مَ))
مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است، آن که همکاری می کند، دستیار، همراه، کمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کومه
تصویر کومه
((مِ))
آلونک، کلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتل
تصویر کوتل
((کُ تَ))
تپه، گردنه، علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی که با پارچه های رنگارنگ یا ابریشمی آن را تزیین کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامل
تصویر کامل
((مِ))
درست، بی نقص، فاضل، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامل
تصویر کامل
آرسته، اسپور، بونده، رسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کامل
تصویر کامل
Complete, Perfect, Consummate, Exhaustive, Total, Utter, Whole
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کامل
تصویر کامل
completo, consumado, exaustivo, perfeito, total, absoluto, inteiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کامل
تصویر کامل
vollständig, vollendet, erschöpfend, perfekt, total, völlig, ganz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کامل
تصویر کامل
kompletny, doskonały, wyczerpujący, całkowity, absolutny, cały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کامل
تصویر کامل
полный , совершенный , исчерпывающий , общий , целый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کامل
تصویر کامل
повний , досконалий , всебічний , загальний , абсолютний , цілий
دیکشنری فارسی به اوکراینی