جدول جو
جدول جو

معنی کوسجه - جستجوی لغت در جدول جو

کوسجه
(زِ)
کوسه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوسج الرجل، آن مرد کوسه گردید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوسج
تصویر کوسج
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسه،
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسه
تصویر کوسه
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سَجَ)
خاربنی است. ج، عوسج. (منتهی الارب). واحد عوسج. (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود، شوکل، که نوعی از خار است. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به شوکل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ جَ)
کانی است مر نقره را. (منتهی الارب). ازمعادن نقره است در بلاد باهله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
سر نره تا ختنه جای. (منتهی الارب). حشفه و سر نره تا ختنه جای. (ناظم الاطباء). حشفه. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ تَ / تِ)
کرستو. حنظل. (ناظم الاطباء). حنظل. علقم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : النقف، شکافتن کوسته و شکستن دماغ. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
سهل بن شاپور، متوفی به سال 218 هجری قمری طبیبی از مردم اهواز. وی را با یوحنابن ماسویه و جورجیس بن بختیشوع اخبار و مزاحها بوده است. او راست: الاقرباذین.
ابویعقوب اسحاق بن منصور...، معروف به کوسج است که اکنون نیزکوچه ای در مرو منسوب به اوست. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
از ایلهای کرد و دارای 40 خانوار است و در سقز و سیاه کوه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان آختاچی بوکان که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 272 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کوسه: مرد پارسی تازی گشته کوسه: ماهی کوسه، جمع کواسج
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورتش مو نداشته باشد و یا چند موی تنک باشد که کوسج هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسه
تصویر کوسه
((س))
مردی که ریش نداشته باشد، شکل پنجم از اشکال رمل، فرح
فرهنگ فارسی معین
بی ریش، کم ریش، ماهی، نون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کجا
فرهنگ گویش مازندرانی
مرد کم ریش یا کاملا بی ریش، احشامی که بیضه ی کوچک دارند، ناقص، معیوب، بی مو
فرهنگ گویش مازندرانی