جدول جو
جدول جو

معنی کورکردن - جستجوی لغت در جدول جو

کورکردن
نابینا ساختن، اعماء، چشم کسیرا از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسرکردن
تصویر کسرکردن
کاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
اکباء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
راندن و اخراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
نابینا ساختن اعماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکردن
تصویر گورکردن
بخاک سپردن مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
Blind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
अंधा करना
دیکشنری فارسی به هندی
ทำให้ตาบอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باورکردن
تصویر باورکردن
یقین کردن، معتقد شدن، استوار داشتن، عقیده پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار