جدول جو
جدول جو

معنی کور - جستجوی لغت در جدول جو

کور
کبر، درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
تصویری از کور
تصویر کور
فرهنگ فارسی عمید
کور
نابینا، کسی که چشمانش معیوب باشد و چیزی را نبیند
کور و کبود: کنایه از تیره و تار، نیست و نابود، زشت و ناقص، تیره روزی و محنت، برای مثال چو فضولی گشت و دست و پا نمود / در عنا افتاد و در کور و کبود (مولوی - ۷۲)
تصویری از کور
تصویر کور
فرهنگ فارسی عمید
کور
(کُ وَ)
جمع واژۀ کوره، شهرستان و ناحیه و کرانه. (منتهی الارب). جمع واژۀ کوره. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کوره، عبارت از شهر و قصبه باشد. (از برهان). جمع واژۀ کوره، به معنی شهر باشد. (از آنندراج) :
به شب کشید بر آهنگ رأی و ناحیتش
ز تیغ سیل براند اندر آن بلاد و کور.
عنصری.
وسبب یاد کردن کور خراسان و مجموع آن اندر این فصل آن بود. (تاریخ سیستان). اکنون یاد کنیم طول و عرض و کور رساتیق سیستان... اما کور سیستان. (تاریخ سیستان ص 28).
مخوف راهی کز سهم شور و ف تنه او
کشید دست نیارست کوهسار و کور.
مسعودسعد.
اسلام را بلاد و کور بی نهایت است
تیماردار جمله بلاد و کور تویی.
سوزنی.
ازخوبی و خوشی چو سدیر و خور نگه است
مشهور در مداین و معروف در کور.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری).
و رجوع به کوره شود
لغت نامه دهخدا
کور
(کُرْ)
ژاک. از بازرگانان ثروتمند بورژ که در حدود سال 1395 میلادی در بورژ متولد شد. وی خزانه داری شارل دوم را به عهده داشت و سپس به مأموریت سیاسی اعزام شد، اما به گرفتن رشوه متهم گردید و در سال 1451 میلادی زندانی شد و سپس فرار کرد. خاطراتش موجب شد که در دوران حکومت لوئی یازدهم از او اعادۀ حیثیت شود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کور
مخفف کوره و معمولاً به آخر اسامی، مانند مزید مؤخری افزوده شود: شمکور، و رجوع به کوره شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کور
جبل کور کوهی به اسپانیا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کور
کوروس، کورا، از رودهای بزرگ قفقاز است که از کوه حضر در شمال قارص سرچشمه می گیرد و سپس به شمال شرقی و به سوی درۀ گرجستان جریان پیدا می کند و پس از طی مسافتی از داخل شهر تفلیس می گذرد و در قره باغ نهرهای دیگری به آن می پیوندد و پس از آن به سوی ایران سرازیر و با رود ارس یکی می شود و سرانجام به دریای خزر می ریزد، طول این رودخانه 1515 کیلومتر است، (از لاروس و قاموس الاعلام ترکی)، کر، کوروش، (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 11)
دهی از دهستان میشه پاره که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 277 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کور
پالان یا پالان با ساختگی آن، ج، اکوار، اکور، کیران، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، کورۀآهنگران از گل، (منتهی الارب)، کورۀ آهنگران، (آنندراج)، آتشدان آهنگر از گل، (از اقرب الموارد)، کورۀآهنگری که از گل ساخته باشند، (ناظم الاطباء)، خانه زنبور عسل، (منتهی الارب) (آنندراج)، جای زنبوران و گویند معرب است، (از اقرب الموارد)، خانه زنبور عسل و مأخوذ از فارسی، (ناظم الاطباء)، کندو، کواره، حب النحل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
صمغ درخت مقل است و منبت او نواحی یمن و عمان بود، (ترجمه صیدنه)، مقل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کور هندی، درخت مقل ازرق، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کور
تعلیم، تحصیل: کور تاریخ، دورۀ تحصیلی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کور
اعمی، (ترجمان القرآن)، نابینا را گویند، (برهان)، آدم نابینا، (ناظم الاطباء)، آنکه از بینایی محروم است، نابینا، اعمی، مقابل بینا و بصیر، (فرهنگ فارسی معین)، آنکه چشم یا چشمان وی از حلیۀ بصر عاری است، آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و یا با ابتلاء به بیماری، ضریر، بی دیده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کسی را کجا کور بد رهنمون
بماند به راه دراز اندرون،
فردوسی،
همانا که کور است دولت به چشم
به بد نیک باشد به نیکان به خشم،
فردوسی،
آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ
آن تویی دول وتویی گول و تویی پای تو لنگ،
لبیبی،
به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ،
معروفی،
بدان زن مانی ای ماه سمن بر
که باشد در کنارش کور دختر،
(ویس و رامین)،
کور کی داند از روز شب تار هگرز
کر نه بشناسد آواز خر از نالۀ زیر،
ناصرخسرو (دیوان ص 195)،
وز دیدن و شنودن دانش یله نکرد
چون دشمنان خویش چنین کور و کر مرا،
ناصرخسرو،
هرچند هست بدسار از مرد بد بتر نیست
با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست،
ناصرخسرو،
نور موسی چگونه بیند کور
نطق عیسی چگونه داند کر،
ناصرخسرو،
و اگر نادانی این اشارت را که باز نموده شده است بر هزل حمل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند، (کلیله و دمنه)،
چشم مؤمن جمال او بیند
کور کی چهرۀ نکو بیند،
سنایی،
آن شنیدی که بود مردی کور
آدمی صورت و به فعل ستور،
سنائی،
کرد مردی در آن میانه نگاه
گشت از ابلهی کور آگاه،
سنائی،
منکر آیینه باشدچشم کور
دشمن آیینه باشد روی زرد،
عمادی شهریاری،
خصم تو کور و تو آیینۀ شرع
کور آیینه شناسد، هیهات،
خاقانی،
شمع عیسی به پیش کور مسوز
تیغ عقلی به دست مست مده،
خاقانی،
گفتم ای کور دم حور مخور
کو حریف توبه بوی زر توست،
خاقانی،
دجله بود قطره ای از چشم کور
پای ملخ پر بود از دست مور،
نظامی،
گفته ایشان بی تو ما را نیست زور
بی عصاکش چون بود احوال کور،
مولوی،
کاندرون دام، دانۀ زهرهاست
کور آن مرغی که در فخ دانه خواست،
مولوی،
مشت بر اعمی زند یک جلف مست
کور پندارد لگدزن استر است،
مولوی،
جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور،
سعدی،
راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه،
سعدی،
آینه داری در محلت کوران، (گلستان سعدی)،
گور با کس سخن نمی گوید
کور سرّ قرآن نمی جوید،
اوحدی،
کور آن باشد که او بینای نفس خود نشد
کآنکه او بینا به نفس خویشتن شد کور نیست،
مغربی،
خلقی به گمان اهل یقینند همه
کوران خود را به خواب بینا بینند،
واعظ قزوینی،
- کور اخترگوی، نادانی بادعوی، (از امثال و حکم) :
اسب کش گفتی سقط گردد کجاست
کور اخترگوی محرومی ز راست،
مولوی (مثنوی)،
- کور بودن، نابینا بودن، اعمی بودن، (فرهنگ فارسی معین)،
- کور بودن اجاق کسی، فرزند و عقب نداشتن،
- کور بودن اشتهای کسی، میل نداشتن به غذا، (فرهنگ فارسی معین)،
- کور بودن دل کسی، بینش و بصیرت نداشتن او، کورباطن بودن او:
دلش کورباشد سرش بی خرد
خردمندش از مردمان نشمرد،
فردوسی،
و رجوع به کوردل شود،
- کور بودن ذهن کسی، دیریاب و بلید و کندذهن بودن او، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کورذهن شود،
- کور مادرزاد، آن که نابینا زاده شود، آن که کور به دنیا آید، اکمه:
هر آن بصیر که سر جهان ندید به دل
چه آن بصیر بر من چه کور مادرزاد،
اوحدی،
چه داند کور مادرزاد قدر چشم روشن را،
؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کور و پشیمان، نادم و زیان دیده، خائب و خاسر:
کسی کو دیو را باشد به فرمان
بدل چون من بود کور و پشیمان،
(ویس و رامین)،
گزیند کارها را مرد نادان
نشیند زآن سپس کور و پشیمان،
(ویس و رامین)،
همی شد بازپس کور و پشیمان
گسسته جان پردردش ز درمان،
(ویس و رامین)،
هرکه ز خاک درت دیدۀ بینا نیافت
زود به خاک درت کور و پشیمان رسید،
فلکی،
- کور و کبود، ناقص و رسوا، زشت و نادلپذیر، (فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات دیوان کبیر چ فروزانفر ج 7)،
- ، مجازاً نادم و زیان دیده، خائب و خاسر، نومید و حرمان زده، کور و پشیمان: مخالفان چند دفعه قصد کردند و آوازها افتاد و دشمنان کور و کبود بازگشتند، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 345)،
چشم سیاه تو دید دل ز سرم برپرید
ف تنه خاقانی است این دل کور و کبود،
خاقانی،
گرچه چو چرخ کور و کبود آمدیم لیک
با صدهزار دیده فلک وار می رویم،
؟ (از مرصادالعباد)،
زآنکه جان چون واصل جانان نبود
تا ابد با خویش کور است و کبود،
مولوی،
پیش هست او بباید کور بود
چیست هستی پیش او کور و کبود،
مولوی،
شکر است عدو رفته و ما همدم جانیم
ما سرخ و سپید از طرب و کور و کبود او،
مولوی،
ای تو در آیینه دیده روی خود کورو کبود
تسخر و خنده زده برآینه چون ابلهان،
مولوی،
نرگس و سوسن که افکندند بادی در کلاه
هر دو کورندو کبود امروز با غبنی تمام،
سلمان ساوجی،
،
رنج و آفت، نقصان و رسوایی، (فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات دیوان کبیر چ فروزانفر ج 7)، کوری و کبودی:
فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین
کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود،
مولوی،
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود،
مولوی،
زحمت سرما و دودرفت به کور و کبود
شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید،
مولوی،
و رجوع به شرح مثنوی شریف جزو اول تألیف بدیع الزمان فروزانفر ص 226 و دیوان شمس چ فروزانفر ضمیمۀ ج 7 ص 405 شود،
- آب کور، ناسپاس، نان کور، نمک کور، (امثال و حکم) :
از برای آب چون خصمش شدند
نان کور و اب کور ایشان بدند،
(مثنوی چ نیکلسن دفتر اول بیت 2510)،
و رجوع به مدخل آب کور شود،
- اجاق کور، آنکه فرزند و عقب نداشته باشد،
- بخت کور، کوربخت، بدبخت، تیره بخت،
- روزکور، آنکه روز نتواند دید آنکه از دیدن در روشنایی روز عاجز باشد، آنکه چشمان وی روز نبیند، مقابل شب کور،
- شب کور، آنکه چشم وی شب نتواند دید، آنکه شبها از دیدن ناتوان باشد، مقابل روزکور،
- کور و کچل، در تداول عامه، به اطفال خانواده اطلاق شود: شب عیدی چیزی نتوانستم برای کور و کچل ها تدارک کنم،
- ، به افراد فرومایه و بی سر و پا نیز اطلاق گردد: فلان با کور و کچلهای محله نشست و برخاست دارد،
- نان کور، ناسپاس، آب کور، نمک کور، (امثال و حکم) :
از برای آب چون خصمش شدند
آب کور و نان کور ایشان بدند،
مولوی (مثنوی)،
- نمک کور، ناسپاس، نان کور،
(امثال و حکم)،
- امثال:
رفتم شهر کورها، دیدم همه کور من هم کور، آداب و عادات اجتماع و محیطزیست را باید گردن نهاد، نظیر: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو،
عاشق، کور باشد، نظیر: حبک الشی ٔیعمی و یصم:
ندانستم که عاشق کور باشد
کجا بختش همیشه شور باشد،
(ویس و رامین)،
غریب کور است، الغریب اعمی: گفته اند که غریب کر و کور است و مفلس با شر و شور، (مقامات حمیدی)،
قانون کور است، (امثال و حکم ص 1155)،
کور از خدا چه خواهد دو چشم روشن یا دو چشم بینا، وقتی گویند که نهایت آرزوی خود را بیان کنند:
آیی و گویی که بوسه خواهی ؟ خواهم
کور چه خواهد بجز دو دیدۀ روشن،
فرخی،
من آن خواهم که باشی تو شکیبا
چه خواهد کور جز دو چشم بینا،
(ویس و رامین)،
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن،
جامی،
کور به چراغ احتیاج ندارد،
کور به کار خود بیناست، نظیر: هر کسی مصلحت خویش نکو می داند،
کور بیکار، جوالدوز به خایۀ خود می زند، رجوع به مثل بعد شود،
کور بیکار، مژه هایش را می کند، رجوع به مثل قبل شود،
کور خانه نشین بغداد خبرده، نادانی بادعوی، رجوع به کور اخترگو ذیل ترکیب های همین مدخل شود،
کور خود است و بینای مردم، عیب دیگران را می بیند و عیب خود را نمی بیند، نظیر: خار را در چشم دیگران می بیند شاه تیر را در چشم خود نمی بیند،
کور خود مباش و بینای مردم، نظیر: اگر بابا بیل زنی باغچۀ خودت را بیل بزن، و رجوع به مثل قبل شود،
کور شود دکانداری که مشتری خود را نشناسد،
کور کور را می جوید آب گودال را، هر کس و هر چیز همجنس خود را می جوید، نظیر: الجنس للجنس یمیل، کند همجنس با همجنس پرواز،
کور گمان می کند چشم دارها چهار تا چهار تا می خورند، حدس و گمان بی خبران از واقعیت امور، معمولاً مقرون به حقیقت نیست،
کور و شب نشینی !، دو چیز نامتناسب، دو امر که اجتماع آنها نامتناسب و یا محال نماید، و رجوع به مثل بعد شود،
کور و نظربازی !، دو چیز نامتناسب و ناسازگار، وقتی گویند که انجام دادن کاری از عهدۀ کسی بیرون باشد، و رجوع به مثل قبل شود،
کور هرچه در چنته دارد گمان می کند در چنتۀ رفیقش نیز هست، همه را مانند خود پندارد، نظیر:
هرکه نقش خویشتن بیند بر آب،
کافر همه را به کیش خود پندارد،
کوری چسان عصاکش کوری دگر شود؟
نظیر: خفته را خفته کی کند بیدار؟
، نوعی دشنام و اهانت است برای کسی که سربه هوا و بی دقت است، مگر کوری ! (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
- کور سگ، مانند نوعی دشنام است وقتی کودکی بر اثر بی توجهی چیزی را ندید و آن را بشکست یا درهم ریخت مادرش می گوید: کور سگ ! چرا چشمت را باز نمی کنی ؟ نیز ممکن است این لفظ را برای کوران بدجنس یا کسانی که چشم معیوب و کم سو دارند به صورت دشنام به کار برند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
، صفت گرهی که هیچ باز نشود و یا دیر باز توان کرد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دهان بسته، دهان ناگشاده، پسته یا فندقی که خندان نباشد، پسته ای که دهان ناگشاده دارد، مقابل خندان: اگر تخمه شور است اگر پسته کور است بده به ما ضرور است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گردوی کور، گردویی که مغزش خردخرد و به سختی بیرون توان کرد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بی منفذ، بی سوراخ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، تک خال: کورکور، دوکور، (فرهنگ فارسی معین)، تک خال در طاس نرد وچون جفت یک آرند گویند: کورکور، قسمی گندم که در قاینات زرع می کنند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)






لغت نامه دهخدا
کور
(کَ وَ)
به معنی کبر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان). همان کبر است که رستنیی است و از آن آچار سازند و خورند و پارسی آن است و کبر معرب کور است. (آنندراج). گیاهی خارناک که کبر نیز گویند. (ناظم الاطباء). کبر. (فرهنگ فارسی معین). کبر. اصف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمرد و کور سبز هر دو یک رنگند
ولی از این به نگین دان کنند از آن به جوال.
انوری.
و رجوع به کبر شود
لغت نامه دهخدا
کور
اعمی، آدم نابینا، آنکه چشمانش نمی بیند
تصویری از کور
تصویر کور
فرهنگ لغت هوشیار
کور
نابینا
تصویری از کور
تصویر کور
فرهنگ فارسی معین
کور
أعمًى
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به عربی
کور
Blind
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کور
aveugle
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کور
نابینا
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به اردو
کور
cego
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کور
blind
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به آلمانی
کور
ślepy
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به لهستانی
کور
слепой
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به روسی
کور
сліпий
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کور
অন্ধ
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به بنگالی
کور
cieco
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کور
ตาบอด
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به تایلندی
کور
kipofu
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کور
kör
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کور
目の見えない
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کور
盲目的
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به چینی
کور
ciego
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کور
맹목적인
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به کره ای
کور
buta
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کور
अंधा
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به هندی
کور
blind
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به هلندی
کور
עיוור
تصویری از کور
تصویر کور
دیکشنری فارسی به عبری