- کور
- کبر، درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
معنی کور - جستجوی لغت در جدول جو
- کور
- نابینا، کسی که چشمانش معیوب باشد و چیزی را نبیند
کور و کبود: کنایه از تیره و تار، نیست و نابود، زشت و ناقص، تیره روزی و محنت،برای مثال چو فضولی گشت و دست و پا نمود / در عنا افتاد و در کور و کبود (مولوی - ۷۲)
- کور
- اعمی، آدم نابینا، آنکه چشمانش نمی بیند
- کور
- نابینا
- کور
- Blind
- کور
- blind
- کور
- ślepy
- کور
- слепой
- کور
- сліпий
- کور
- aveugle
- کور
- blind
- کور
- अंधा
- کور
- עיוור
- کور
- 目の見えない
- کور
- kipofu
- کور
- ตาบอด
- کور
- نابینا
- کور
- أعمى
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صبح کردن، بامداد رفتن
زیور، آذین
یاد گیر، با حافظه، نیکو بیاد دارنده پسران، مردان
مردها
سفله و دون همت باشد، فرومایه، پست، خسیس
دامن بر چیدن، بر زمین افتادن، چکیدن
افتادن باد
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده