جدول جو
جدول جو

معنی کوتوالی - جستجوی لغت در جدول جو

کوتوالی(کوتْ)
شغل کوتوال. قلعه داری. (ناظم الاطباء) : و کوتوالی قلعۀ غزنی شغلی با نام که به رسم وی است حاجبی از آن وی به نام قتلغتگین آن را راست می دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 285). قلعه به ما سپاری و ما کوتوالی به تو ارزانی داریم. (اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتوله
تصویر کوتوله
کوتاه قد، قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
قصور، تقصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوتوال
تصویر کوتوال
نگهبان قلعه، دژبان، قلعه بان
فرهنگ فارسی عمید
(کُتْ)
کوتوالی. (ناظم الاطباء). رجوع به کوتوالی شود
لغت نامه دهخدا
(کوتْ)
دزدار. (لغت فرس اسدی). نگه دارندۀ قلعه و شهر باشد و او را سرهنگ هم گویند و بعضی گویند این لغت هندی است و فارسیان استعمال کرده اند، چه کوت به هندی قلعه است. (برهان). مفرس لفظ هندی است به معنی صاحب قلعه چه در اصل کوت وال بود به تای ثقیل هندی. (آنندراج). نگهبان قلعه. قلعه بیگی. قلعه دار. دژبان. (فرهنگ فارسی معین). از: کوت به معنی قلعه + آل، پسوند نسبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتوال به نقل دزی ج 2 ص 444 از هندی مأخوذ است. در سانسکریت کته پاله به معنی محافظ قلعه مرکب از دو جزء: کته و کته در سانسکریت به معنی قلعه و دژ نظامی، و پاله به معنی محافظ، حامی، نگهبان. و در پراکریت، کوت به معنی قلعه و ساختمان بزرگ است. گویا این کلمه را لشکریان سبکتکین و محمود به ایران آوردند. بعضی این لغت را ترکی دانسته اند، چه درترکی جغتایی کوتاوال (کوتاول) به معنی پاسبان و نگاهبان و محافظ قلعه آمده. ولی این کلمه از هندی به ترکی رفته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
چو آگاه شد کوتوال حصار
برآویخت با رستم نامدار.
فردوسی.
آلت است آری ولیکن روزگارش زیردست
قلعه است آری ولیکن کوتوالش آفتاب.
عنصری (از لغت فرس).
سپهبد زرد نامی کوتوالش
که بیش از مال موبد بود مالش.
(ویس و رامین).
کسی پوشیده نزدیک کوتوال قلعت آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). حاجب بزرگ علی را... به قلعۀ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی). و کوتوال قلعه بدان وقت قتلغتکین غلام بود. (تاریخ بیهقی).
به قلعۀ سخنهای نغز اندرون
نیامد به از طبع من کوتوال.
ناصرخسرو.
جز بدین اندر نیابی راستی
راستی شد حصن دین را کوتوال.
ناصرخسرو.
... مانند آن جماعت که به ذکر همه نتوان رسید چه از سلاطین و جهانبانان و چه کوتوالان و سپاه سالاران. (کتاب النقض).
بر آن دژ که او راست انگیخته
سرکوتوال از دژ آویخته.
نظامی
کوتوالی معتمد بر قلعه گماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). و از جوانب دیلمان و اشکور و طارم و خرکام کوتوالان بیامدند. (جهانگشای جوینی). تاجی بود زرین و چند اوانی زر و نقره... و هیچ معلوم نشد که ذخیرۀ کدام پادشاه و کوتوال بوده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 51).
پاسبان درگهت آن کوتوال هفتمین
مهر و مه را بر درت در خاک غلطان یافته.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 6).
، حاکم اندرون شهر. مقابل فوجدار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دست مالیدن به اشیاء در تاریکی برای یافتن چیزی، و رجوع به کورمالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوتوله
تصویر کوتوله
کوتاه، قد، پست قد، قد کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی شونده، متصل، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
کمی طول ارتفاع یا عمق مقابل درازی: سرما و در میخانه که طرف بامش بفلک برشد و دیوار بدین کوتاهی، (حافظ)، قصور تقصیر
فرهنگ لغت هوشیار
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
هندی دز دار ارگبد حاکم اندرون شهر مقابل فوجدار، نگهبان قلعه قلعه بیگی قلعه دار دژبان: جز بدین اندر نیابی راستی راستی شد حصن دین را کوتوال. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتالچی
تصویر کوتالچی
مغولی پالاد گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
کمی طول، ارتفاع یا عمق، قصور، تقصیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتوال
تصویر کوتوال
دژبان، نگاهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
((مُ تَ))
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتوله
تصویر کوتوله
((لَ یا لِ))
کوتاه، قد کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
قصور، اجمال، تسامح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
حصاردار، دژبان، قلعه بان، قلعه بیگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
Shortness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
Consecutive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تاب، این کلمه به هنگام تاب خوردن بچه ها گفته می شود و گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نیلوفر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
brevidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
Kürze
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
aufeinanderfolgend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
krótkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
kolejny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
последовательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
краткость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاهی
تصویر کوتاهی
короткість
دیکشنری فارسی به اوکراینی