جدول جو
جدول جو

معنی کوبیان - جستجوی لغت در جدول جو

کوبیان
(پَ)
از دیه های کرمان است و غالباً کوکیان هم گفته می شود. در اینجا و در ده دیگری که آن را بهاباد خوانند توتیا سازند که به همه اطراف جهان حمل می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
فرود آوردن چیزی با شدت مثلاً تخم مرغ را به دیوار کوبید،
میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود،
به شدت برخورد کردن با چیزی مثلاً ماشین را به دیوار کوبید،
به صدا درآوردن کوبۀ در مثلاً در را کوبیدند،
کنایه از خراب و ویران کردن ساختمان
کنایه از به شدت مخالفت یا انتقاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
میگو، جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ طَ / لِ طِ کَ دَ)
کوفتن، زدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان).
بگفتا به چوبش بکوبند پشت
که با مهتر خود چراشد درشت.
میرظهیرالدین مرعشی (از تاریخ گیلان).
- آهن سرد کوبیدن، کنایه است از، کاری بیهوده کردن. به امری محال و نامعقول پرداختن. نظیر: آب به غربال پیمودن:
از این در کآمدی نومید برگرد
به بیهوده مکوب این آهن سرد.
(ویس و رامین).
ور آهن دل بود بنشین و برگرد
خبر ده تا نکوبم آهن سرد.
نظامی.
دگر ره سر از این اندیشه برکرد
که از خامی چه کوبم آهن سرد.
نظامی.
ای محدث از خطاب و از خطوب
درگذشتم آهن سردی مکوب.
مولوی.
بی مجاعت نیست تن جنبش کنان
آهن سرد است می کوبی بدان.
مولوی.
چند کوبی آهن سردی ز غی
دردمیدن در قفس هین تا به کی.
مولوی.
و رجوع به کوفتن شود.
- پای کوبیدن، رجوع به پای کوبیدن شود.
، آسیب رساندن. (فرهنگ فارسی معین ذیل کوفتن). صدمه زدن و آسیب رسانیدن. (ناظم الاطباء ذیل کوفتن) :
همی آتش افروزد از گوهرش
همی مغز پیلان بکوبد سرش.
فردوسی.
این بار گران بکوبدت بی شک
هم گردن و پشت و مهرۀ پره.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوفتن شود، پایمال کردن. پاسپار کردن. (ناظم الاطباء ذیل کوفتن) :
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
ز دشمن زمین را به نعلت بروب.
فردوسی.
دهستان بکوبید در زیر نعل
بتازید از خون کنید آب لعل.
فردوسی.
تاج نهد بر سر و آنگاه باز
خرد بکوبدت به زیر نعال.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوفتن شود.
- کوبیدن به پای یا به پی، پایمال کردن:
چنین گفت کین مرد، گیتی به پای
بکوبد به رزم و به پاکیزه رای.
فردوسی.
نگه کن که شهر بزرگی است ری
نشاید که کوبند پیلان به پی.
فردوسی.
و رجوع به کوفتن شود، پیمودن. به سرعت طی کردن. تاختن:
سوی هفتخوان من به نخجیر شیر
بیایم شما ره مکوبید دیر.
فردوسی.
، دق الباب کردن. (ناظم الاطباء ذیل کوفتن). در زدن:
در مرگ را آن بکوبد که پای
به اسب اندرآرد بجنبد ز جای.
فردوسی.
اگر تو بکوبی در شارسان
به شاهی نیابی مگر خارسان.
فردوسی.
بماند بدو رادی و راستی
نکوبد در کژی و کاستی.
فردوسی.
اگر سالها دل در داد کوبد
به جز بانگ حلقه جوابی نبیند.
خاقانی.
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری.
مولوی.
و رجوع به کوفتن شود، ساییدن و سحق کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ذیل کوفتن) :
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک.
فردوسی.
و رجوع به کوفتن شود، تلقیح: کوبیدن آبله.
- کوبیدن خال، وارد کردن مادۀ رنگین در زیر پوست به وسیلۀسوزنهای مخصوص برای به وجود آوردن نقوش و تصاویر و نوشته های دلخواه در روی پوست. و رجوع به خال کوبی و خال کوبی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رو)
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست. (برهان) (آنندراج) :
پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان
عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده.
خاقانی.
شو بده انصاف خویش کز همه کروبیان
حجرۀ روح القدس به ز تو مهمان نداشت.
خاقانی.
قلب و میمنه از کروبیان ملک و میسره از تواتر امداد سعادات فلک.... (جهانگشای جوینی).
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا.
سعدی.
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.
سعدی.
درون خلوت کروبیان عالم قدس
صریر کلک تو باشد سماع روحانی.
حافظ.
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد بخاطر پاکت زمان زمان.
حافظ.
رجوع به کروبی، کروبیون و کروبیم شود
لغت نامه دهخدا
کاویان، درفش کاویان: و آن پوست پاره را به جواهر بیاراست و به فال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت اوبود در همه جنگها، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بلوک شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
((دَ))
کوفتن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروبیان
تصویر کروبیان
((کَ یّ))
کروبی. فرشتگان مقرب درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
يطرق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
Drum, Knock, Pound, Slam, Stub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
frapper, heurter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
ドラムを叩く , ノックする , 叩く , ドンと叩く , 突く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
ڈھول بجانا , دروازہ بجانا , مارنا , ٹکر مارنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
ডুগডুগি বাজানো , নক করা , আঘাত করা , ধাক্কা দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
ตีฉาบ , เคาะ , ตี , ชน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
kupiga ngoma, kugonga, kupiga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
davul çalmak, kapıyı çalmak, vurmak, çarpmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
북을 치다 , 두드리다 , 때리다 , 세게 때리다 , 찧다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
敲鼓 , 敲 , 撞击 , 猛击 , 碰撞
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
לתופף , לדפוק , להכות , להכות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
menabuh, mengetuk, memukul, terbentur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
ढोल बजाना , दरवाजा पीटना , पीटना , मारना , ठोकर मारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
trommelen, kloppen, slaan, stoten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
golpear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
бити в барабан , стукати , бити , вдаряти , ударити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
барабанить , стучать , бить , ударять , ударяться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
bić w bęben, pukać, bić, uderzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
trommeln, klopfen, schlagen, stoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
bater
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
battere, bussare, colpire, sbattere, urtare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی