جدول جو
جدول جو

معنی کوبانان - جستجوی لغت در جدول جو

کوبانان
دهی به اصفهان، (منتهی الارب)، از دیه های اصفهان است و به قول ابن منده، محمد بن الحسن بن محمد الوندهندی الکوبانانی بدانجا منسوب است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وانان
تصویر وانان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی شهرکرد، نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوچاندن
تصویر کوچاندن
کوچ دادن، جماعتی از مردم را از سرزمینی به سرزمین دیگر حرکت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ)
جایی است در شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
در حال خواندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / کُ نَ)
قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری است به اسبزار در خراسان، جایی با نعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی. (حدود العالم چ دانشگاه ص 92)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
از دیه های کرمان است و غالباً کوکیان هم گفته می شود. در اینجا و در ده دیگری که آن را بهاباد خوانند توتیا سازند که به همه اطراف جهان حمل می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کانون. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کانون شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ روان است که نفوس باشد، چه روان به معنی نفس است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به روان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دو کوه است نزدیک مکه در وادی ثربه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یعنی ولایت کیکان که معربش قیقان است، در تاریخ بیهقی مقصود ولایتی است در سند به جانب خراسان، (از حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 126) : و در حدودکیکانان پیش شیر شد ... و عادت چنان داشت که چون شیرپیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی ... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 126)، بر آن شرط که چون به بغداد بازرسد امیرالمؤمنین منشوری تازه فرستد خراسان و خوارزم و ... و ترمذ و قصدار و مکران و والشتان و کیکانان و ری و ... در آن باشد، (تاریخ بیهقی ایضاً 291)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است در افریقای شرقی و این رود به جنوب شرقی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه میریزد، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روبانه)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شهری است به مکران، (نخبهالدهر دمشقی ص 175)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ دارابگرد، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106)، اما لفظ گوپانان که کریستنسن آورده و جزء محال ّ دارابگرد شمرده است در تاریخ طبری ودر کتاب الخراج قدامه بن جعفر ’جوبانان’ ضبط شده است، بنابر کتاب اخیر فاصله این مکان تا شهر شیراز 24 فرسنگ بوده است، پس شکی نمی ماند که جوبانان، چوپانان است و چون دارابگرد یکی از محال ّ شبانکارگان است میتوان گفت که طایفه ای به نام چوپانان که اسلاف شبانکارگان بوده اند در آن عصر ناحیه ای از دارابگرد را در تصرف داشته اند و اردشیر و نیاکانش با این طایفه سروکار پیدا کرده اند، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 170)، و رجوع به ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 (چند توضیح در ترجمه) ص 451 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ زَ دَ)
روبانیدن. رجوع به روبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
کوبنده،
در حال کوبیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس،
سعدی،
- کوبان کوبان، در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن:
از جور سپهر سبزه وار این دل
کوبان کوبان به اسفرایین آمد،
؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143)،
، رقص کنان و پای کوبان:
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید،
عنصری،
- پای کوبان، رقص کنان، (ناظم الاطباء)، در حال پای کوبی و پای کوبیدن، و رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام یکی از دو دهستان بخش راور که در شهرستان کرمان واقع است. از 131 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 1500 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: ده علی، جور و اسفیچ. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). در بلوک کوهبنان معادن بسیار، از قبیل: مس و سرب موجود است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، دارای 775 تن سکنه، آب از چشمه و محصولش غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در حال اوباشتن. رجوع به اوباشتن شود.
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان مزرج است که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 316 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
از دیه های شیراز است در سرزمین فارس و عثمان بن احمد بن داودیه ابوعمر الصوفی الکوبنجانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). سروستان و کوبنجان دو شهرک است میان شیراز و پسا... و نخجیرگاهی است خصوصاً کوبنجان... و در هردو جای جامع و منبر است... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 117 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ بَ کَ دَ)
کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). دیگری رابه کوبیدن واداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- پای کوبانیدن، دیگری را وادار به پای کوبیدن کردن. دیگری را به رقص واداشتن: رقصت ولدها، پای کوبانید زن فرزندش را. (زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
کوچانیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
از جزایر دریای قلزم است و در نزدیک این جزیره گرداب است، (نزهه القلوب چ لیدن ص 235)
لغت نامه دهخدا
دوک، (ازاشتینگاس)، دوک و مغزل، (ناظم الاطباء)، کشتارگاه، (از اشتینگاس)، قصابخانه، (ناظم الاطباء)،
فرمانروای قلعه، (از اشتینگاس)، کوتوال و حاکم قلعه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان روضه چای است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کمی بعد از وفات گوند فارس، قندهار و پنجاب به دست یک سلسله از طایفۀ یوه چی افتاد که آنها را از نژاد سک ها می دانند و معروف به کوشانیان هستند، پادشاهان کوشان کوجوله کادفیزس و ویمه کادفیزس جانشین او تمام قلمرو یوه چیان و تخاریان را با قسمت اعظم مستملکات سک ها به تصرف خویش درآوردند و عاقبت بعد از سال 125 میلادی این کشور به پادشاهی تعلق گرفت کانیسکا نام، که در ادبیات بودایی شهرتی به کمال دارد و از مبلغین و معتقدین مؤمن دیانت بودا بشمار است، (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی صص 42-44)، رجوع به کوشان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ تُ)
نام قریه ای به آذربایجان از نواحی تبریز. (از تاج العروس). قریۀ بزرگی است از نواحی تبریز و میان آن و ارمیه و میان آن و تبریز دو منزل راه است و معنی آن سازندگان کوزه است. و از آنجا دریاچۀ ارمیه پیداست. (از معجم البلدان). رجوع به کوزه کنان شود
لغت نامه دهخدا
(کو کُ)
در حال کور کردن. و رجوع به کور کردن شود، در حال محو کردن و از بین بردن آثار و نابود کردن نشانه ها:
پی کورکنان حریف جویان
ز آنگونه که هیچ کس ندانست.
انوری.
ورجوع به کور کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنباتان
تصویر کنباتان
فرانسوی رزمی جنگجو، پای درازیان پرندگانی که پای دراز دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچاندن
تصویر کوچاندن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
فنی در کشتی گیله مردی
فرهنگ گویش مازندرانی