جمع عربی لفظ فارسی است که کاغذ باشد. (آنندراج). جمع واژۀ کاغذ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاغذ به سیاق عربی. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کاغذ شود
جمع عربی لفظ فارسی است که کاغذ باشد. (آنندراج). جَمعِ واژۀ کاغذ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کاغذ به سیاق عربی. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کاغذ شود
ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، قرطاس، رخنه کنایه از نامه، کنایه از هر نوع سند یا تعهد مکتوب مثلاً کاغذ داده بوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند، هر نوع ورقۀ نازک مثلاً ورقۀ آلومینیم کاغذ ابری: نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می کنند کاغذ پرزین: کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند کاغذ خان بالغی: نوعی کاغذ مرغوب که در خان بالغ (نام قدیم پکن) می ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی
ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، قِرطاس، رُخنِه کنایه از نامه، کنایه از هر نوع سند یا تعهد مکتوب مثلاً کاغذ داده بوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند، هر نوع ورقۀ نازک مثلاً ورقۀ آلومینیم کاغذ ابری: نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می کنند کاغذ پرزین: کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند کاغذ خان بالغی: نوعی کاغذ مرغوب که در خان بالغ (نام قدیم پکن) می ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی
کلمه فارسی است. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). قرطاس. (دهار) (ترجمان القرآن). ورق. درج. (منتهی الارب). بیاض. ورقه. طرس. چنین گفت رستم بایرانیان که یکسر ببندید کین را میان که گر نامداری ز ایران زمین هزیمت پذیرد ز سالار چین نبیند مگر بند یا دار و چاه نهاده بسر بر ز کاغذ کلاه. فردوسی. هر چه بر کاغذ نبشته آید بهتر از کاغذ باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خانه مصری شهاب. خاقانی. از آنکه کاغذ در عهد تو دورویی کرد همیشه باشد چون دشمنت نشانۀ تیر. کمال اسماعیل. نه قندی که مردم بظاهرخورند که ارباب معنی بکاغذ برند. سعدی (بوستان). رقعۀ منشآتش که همچو کاغذ زر مییرند. (گلستان). ، توسعاً نامه. رقیمه. مرقومه. نوشته. رقعه. تعلیقه. مراسله. مشروحه. مکتوب. کتاب: نوشتم سخن چند بر پهلوی ابر دفتر و کاغذ خسروی. فردوسی. کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند تا آن کاغذ به دست دشمن نیفتد. (کلیله و دمنه).
کلمه فارسی است. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). قرطاس. (دهار) (ترجمان القرآن). ورق. درج. (منتهی الارب). بیاض. ورقه. طِرس. چنین گفت رستم بایرانیان که یکسر ببندید کین را میان که گر نامداری ز ایران زمین هزیمت پذیرد ز سالار چین نبیند مگر بند یا دار و چاه نهاده بسر بر ز کاغذ کلاه. فردوسی. هر چه بر کاغذ نبشته آید بهتر از کاغذ باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خانه مصری شهاب. خاقانی. از آنکه کاغذ در عهد تو دورویی کرد همیشه باشد چون دشمنت نشانۀ تیر. کمال اسماعیل. نه قندی که مردم بظاهرخورند که ارباب معنی بکاغذ برند. سعدی (بوستان). رقعۀ منشآتش که همچو کاغذ زر مییرند. (گلستان). ، توسعاً نامه. رقیمه. مرقومه. نوشته. رقعه. تعلیقه. مراسله. مشروحه. مکتوب. کتاب: نوشتم سخن چند بر پهلوی ابر دفتر و کاغذ خسروی. فردوسی. کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند تا آن کاغذ به دست دشمن نیفتد. (کلیله و دمنه).
ورقه نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند کاغذ سیاه کردن: کنایه از نویسندگی کردن، نوشتن (حالت تحقیر) کاغذ پاره: کاغذی که محتوی آن فاقد ارزش است
ورقه نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند کاغذ سیاه کردن: کنایه از نویسندگی کردن، نوشتن (حالت تحقیر) کاغذ پاره: کاغذی که محتوی آن فاقد ارزش است
اگر در خواب دید کاغذ بسیار داشت، دلیل که در علم و فضل شهرت کند. - جابر مغربی اگر کسی بیند کاغذ سفید و پاکیزه داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند کاغذ او در آب افتاد یا بسوخت، دلیل نقصان مال است. - محمد بن سیرین دیدن کاغذ در خواب بر سه وجه است. ، اول: مال حلال. ، دوم: کسب و معیشت (کسب معاش). ، سوم: کام یافتن (کامیابی).
اگر در خواب دید کاغذ بسیار داشت، دلیل که در علم و فضل شهرت کند. - جابر مغربی اگر کسی بیند کاغذ سفید و پاکیزه داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند کاغذ او در آب افتاد یا بسوخت، دلیل نقصان مال است. - محمد بن سیرین دیدن کاغذ در خواب بر سه وجه است. ، اول: مال حلال. ، دوم: کسب و معیشت (کسب معاش). ، سوم: کام یافتن (کامیابی).