جدول جو
جدول جو

معنی کواعذ

کواعذ
رمن نادرست در فارسی، جمع کاغذ، بنگرید به کاغذ
تصویری از کواعذ
تصویر کواعذ
فرهنگ لغت هوشیار

واژه‌های مرتبط با کواعذ

کواغذ

کواغذ
جمع عربی لفظ فارسی است که کاغذ باشد. (آنندراج). جَمعِ واژۀ کاغذ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کاغذ به سیاق عربی. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کاغذ شود
لغت نامه دهخدا

کواعب

کواعب
جَمعِ واژۀ کاعب و کاعبه. دختران پستان برآمده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). زنان نارپستان. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
خرامان بت من میان جواری
چو حور بهشتی میان کواعب.
امیر معزی.
به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب.
خاقانی.
هقعه چو کواعب قصب پوش
با هنعه نشسته گوش درگوش.
نظامی.
طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب بر خلاف طباع بشر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). بستانش حدائق اعناب، سکانش کواعب اتراب. (ترجمه محاسن اصفهان آوی).
سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب
شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب.
سلمان ساوجی.
ز تأثیر زنجیر حفظش نماید
گره چون سلاسل به زلف کواعب.
میرزاقلی میلی هروی (از آنندراج).
، پستانهای برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
- ام الکواعب، صاحب پستانهای برآمده:
سلام علی دار ام الکواعب
بتان سیه چشم عنبرذوائب.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا