جدول جو
جدول جو

معنی کواست - جستجوی لغت در جدول جو

کواست
درختی است که در جنگلهای مازندران فراوان است و در کاغذسازی از آن استفاده می کنند. (از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 17)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواست
تصویر خواست
خواهش، اراده، میل، گدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
کاسر، پرندگان شکاری، جمع واژۀ کاسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوست
تصویر کوست
کوس، طبل بزرگ، دهل برای مثال دلیران نترسند ز آواز کوست / که دوپاره چوب است و یک پاره پوست (فردوسی - مجمع الفرس - کوست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
دارای کمی، ناقص، کمی، کاهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ کوس، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُخُرْ رَ)
دهی از دهستان پشتکوه سورتچی بخش چهاردانگه است که در شهرستان ساری واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
صفت و گونه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در بعضی فرهنگها با شین منقوطه نیز به نظر رسیده. (فرهنگ جهانگیری). کواسه. کواش. کواشه. و رجوع به همین کلمه هاشود، طرز و روش و قاعده و قانون. (برهان). طرز و روش و رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آبکامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
کاستن، کاهیدن، نقصان:
چو خورشید بی کاست بادی و راست
بداندیش چون ماه بگرفته کاست،
اسدی،
گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است
ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست،
ناصرخسرو،
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست،
ناصرخسرو،
آفت کاست یافت بر من دست
انده خواست گشت بر من چیر،
مسعودسعد،
گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت
ور ماه تویی مرا چرا باید کاست،
امیر معزی (از جهانگیری)،
زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای
من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم،
سوزنی،
،
کم، ناقص، مقابل فزود:
هست لایق با چنین اقرار راست
آن نصیحت ها و آن کردار کاست،
مولوی،
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست،
مولوی،
ببند ای پسر دجله در آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست،
سعدی (بوستان)،
،
کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته،
ماضی کاستن، (برهان) :
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه و از وی چه کاست،
نظامی (اقبالنامه ص 247)،
نانم افزود و آبرویم کاست
بی نوائی به از مذلت خواست،
سعدی،
،
دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
به معنی کوفتگی و آزار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کویستن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). زیرکی، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث) (آنندراج) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است. (کلیله و دمنه). آنکه از ایشان به خرد منسوب بود و به کیاست موسوم بیرون رفت. (کلیله و دمنه). نظام الملک به رأی و کیاست... دشمن جان اوبود. (سلجوقنامۀ ظهیری). ارکان دولت و اعضاد آن حضرت به تقدم او در کفایت و کیاست معترف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). ملوک وافرفراست و سلاطین کامل کیاست. (حبیب السیر چ تهران جزو 4 از مجلد 3 ص 322).
- صاحب کیاست، زیرک و هوشیار و خردمند. (ناظم الاطباء).
، دانایی. (آنندراج) (غیاث). دانایی و فراست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، جلددستی در کارها. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) تمکن نفس است از استنباط ’ما هو انفع’ (آنچه سودمندتر است) برای شخصی که ادراک مصالح و مفاسد خود کند. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
جمع واژۀ کاسبه. (اقرب الموارد). رجوع به کاسب و کاسبه شود، اعضا و اندامهای بدن انسان و مرغ. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اطراف بدن مانند دست و پاها. (ناظم الاطباء) ، شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب). (آنندراج). مرغان و ددان شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
جمع واژۀ کوسج. (اقرب الموارد). رجوع به کوسج شود
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
جمع واژۀ کوه (ک و و / ک و و) . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
جمع واژۀ کاسره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کاسره شود، شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوست
تصویر کوست
بمعنای نقاره و طبل و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواست
تصویر خواست
اراده، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
به گونه رمن مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویست
تصویر کویست
کوفتگی و آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
زیرکی و تیز فهمی و هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست
تصویر کاست
کاهیدن، کاستن، نقصان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواس
تصویر کواس
((کُ))
طرز، روش، گواش، گواسه، گواشه، گواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوست
تصویر کوست
نقاره، طبل بزرگ، صدمه، آسیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاست
تصویر کاست
((س))
محفظه کوچک که در آن نوار فیلم یا نوار ضبط صوت قرار دارد، پوش نوار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاست
تصویر کاست
((سْ تْ))
کاهش، نقصان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواست
تصویر خواست
((خا))
خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
((سَ))
زیرکی، تیزهوشی، دانایی، فراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواست
تصویر خواست
مقصود، نیت، طلب، قصد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
زیرکی، هوشیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تدبیر، تیزفهمی، درایت، زیرکی، فراست، هوش، هوشیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی