صفت و گونه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در بعضی فرهنگها با شین منقوطه نیز به نظر رسیده. (فرهنگ جهانگیری). کواسه. کواش. کواشه. و رجوع به همین کلمه هاشود، طرز و روش و قاعده و قانون. (برهان). طرز و روش و رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
صفت و گونه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در بعضی فرهنگها با شین منقوطه نیز به نظر رسیده. (فرهنگ جهانگیری). کواسه. کواش. کواشه. و رجوع به همین کلمه هاشود، طرز و روش و قاعده و قانون. (برهان). طرز و روش و رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کاستن، کاهیدن، نقصان: چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست، اسدی، گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست، ناصرخسرو، ازیرا که همچون گیا در جهان رونده ست همواره بیشی و کاست، ناصرخسرو، آفت کاست یافت بر من دست انده خواست گشت بر من چیر، مسعودسعد، گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت ور ماه تویی مرا چرا باید کاست، امیر معزی (از جهانگیری)، زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم، سوزنی، ، کم، ناقص، مقابل فزود: هست لایق با چنین اقرار راست آن نصیحت ها و آن کردار کاست، مولوی، دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست، مولوی، ببند ای پسر دجله در آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست، سعدی (بوستان)، ، کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته، ماضی کاستن، (برهان) : یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه و از وی چه کاست، نظامی (اقبالنامه ص 247)، نانم افزود و آبرویم کاست بی نوائی به از مذلت خواست، سعدی، ، دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
کاستن، کاهیدن، نقصان: چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست، اسدی، گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست، ناصرخسرو، ازیرا که همچون گیا در جهان رونده ست همواره بیشی و کاست، ناصرخسرو، آفت کاست یافت بر من دست انده خواست گشت بر من چیر، مسعودسعد، گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت ور ماه تویی مرا چرا باید کاست، امیر معزی (از جهانگیری)، زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم، سوزنی، ، کم، ناقص، مقابل فزود: هست لایق با چنین اقرار راست آن نصیحت ها و آن کردار کاست، مولوی، دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست، مولوی، ببند ای پسر دجله در آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست، سعدی (بوستان)، ، کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته، ماضی کاستن، (برهان) : یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه و از وی چه کاست، نظامی (اقبالنامه ص 247)، نانم افزود و آبرویم کاست بی نوائی به از مذلت خواست، سعدی، ، دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). زیرکی، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث) (آنندراج) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است. (کلیله و دمنه). آنکه از ایشان به خرد منسوب بود و به کیاست موسوم بیرون رفت. (کلیله و دمنه). نظام الملک به رأی و کیاست... دشمن جان اوبود. (سلجوقنامۀ ظهیری). ارکان دولت و اعضاد آن حضرت به تقدم او در کفایت و کیاست معترف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). ملوک وافرفراست و سلاطین کامل کیاست. (حبیب السیر چ تهران جزو 4 از مجلد 3 ص 322). - صاحب کیاست، زیرک و هوشیار و خردمند. (ناظم الاطباء). ، دانایی. (آنندراج) (غیاث). دانایی و فراست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، جلددستی در کارها. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) تمکن نفس است از استنباط ’ما هو انفع’ (آنچه سودمندتر است) برای شخصی که ادراک مصالح و مفاسد خود کند. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)
زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). زیرکی، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث) (آنندراج) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است. (کلیله و دمنه). آنکه از ایشان به خرد منسوب بود و به کیاست موسوم بیرون رفت. (کلیله و دمنه). نظام الملک به رأی و کیاست... دشمن جان اوبود. (سلجوقنامۀ ظهیری). ارکان دولت و اعضاد آن حضرت به تقدم او در کفایت و کیاست معترف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فِراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). ملوک وافرفِراست و سلاطین کامل کیاست. (حبیب السیر چ تهران جزو 4 از مجلد 3 ص 322). - صاحب کیاست، زیرک و هوشیار و خردمند. (ناظم الاطباء). ، دانایی. (آنندراج) (غیاث). دانایی و فِراست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، جلددستی در کارها. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) تمکن نفس است از استنباط ’ما هو انفع’ (آنچه سودمندتر است) برای شخصی که ادراک مصالح و مفاسد خود کند. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)
جمع واژۀ کاسبه. (اقرب الموارد). رجوع به کاسب و کاسبه شود، اعضا و اندامهای بدن انسان و مرغ. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اطراف بدن مانند دست و پاها. (ناظم الاطباء) ، شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب). (آنندراج). مرغان و ددان شکاری. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ کاسبه. (اقرب الموارد). رجوع به کاسب و کاسبه شود، اعضا و اندامهای بدن انسان و مرغ. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اطراف بدن مانند دست و پاها. (ناظم الاطباء) ، شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب). (آنندراج). مرغان و ددان شکاری. (ناظم الاطباء)