جدول جو
جدول جو

معنی کوارث - جستجوی لغت در جدول جو

کوارث
آنچه سبب غم و اندوه سخت شود
تصویری از کوارث
تصویر کوارث
فرهنگ فارسی عمید
کوارث
(کَ رِ)
جمع واژۀ کارث. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کارث و کارثه. مسببات اندوه سخت. (فرهنگ فارسی معین). کارهای محنت آور و دشوار. (ناظم الاطباء). کارهای در اندوه اندازنده. (از آنندراج) : چه ما همه عرضۀ آسیب آفات و پایمال انواع صدمات اوییم و نفوس ما منزل حوادث و محل کوارث او. (مرزبان نامه چ تهران 1337 ص 263). گویی آن کوشش و کشش سررشتۀ حوادث ایام و کوارث روزگار نافرجام بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کارث و کارثه شود
لغت نامه دهخدا
کوارث
جمع کارث و کارثه مسببات اندوه سخت: چه ما همه عرضه آسیب آفات و پایمال انواع صدمات اوییم و نفوس ما منزل حوادث و محل کوارث او
فرهنگ لغت هوشیار
کوارث
((کَ رِ))
جمع کارثه. آنچه سبب غم و اندوه بسیار شود
تصویری از کوارث
تصویر کوارث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارث
تصویر وارث
کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توارث
تصویر توارث
از یکدیگر ارث بردن، به هم ارث دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواره
تصویر کواره
کوار، سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
منسوب است به کوار و آن ناحیه یا شهرکی است در فارس. (از انساب سمعانی). و رجوع به کوار شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
به معنی کواده است که چوب آستان در خانه باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کواده. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کواده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
در تداول عامه جمع واژۀ کراع. (تاج العروس) (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). اکارع. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به کراع و اکارع شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
جمع واژۀ کرنای لاتینی یا کرنۀ یونانی به معنی تاج و اکلیل. در دورۀ عباسیان زنان خلیفه و اعیان رجال تاجی مرصع را که بر سر می نهادند، کرن و جمع آن را کوارن می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
سبدی باشد چون گهواره که انگور بدان آورند. (صحاح الفرس). به معنی اول کوار است که سبدی باشد که میوه و غیره در آن کنند و بر ستور بار کرده از جایی به جایی برند و به عربی دوخله گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). آن ظرف را به شیرازی لوده گویند. (آنندراج) (جهانگیری). سبد دراز که در آن انگور ودیگر میوه ها کرده هریک را یک لنگه بار خر و مانند آن کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرطال. (بحر الجواهر از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آنگه آرند کشته را به کواره
بر سر بازارشان نهند به زاره.
منوچهری.
وآن کشتگکان سخت کوش نکوشند
پس به کواره فرونهند و بپوشند.
منوچهری.
چون پیر ره نمود ترا، کارکردنی است
بی راهبر کوارۀ بازارگان کشند.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام).
ای پیرهنت کوارۀ گل
روی تو گل سر کواره.
سید احمد مشهدی (از آنندراج).
و رجوع به کواره و کباره شود، ابری که در شبهای تابستان بر روی هوا پدید آید. (برهان) (ناظم الاطباء). ابری که در شبهای تابستان به هوا پدیدآید گویند: امشب هوا کواره دارد. (آنندراج) ، نزم. (جهانگیری). بژم و آن بخاری باشد تیره و غلیظ ملاصق زمین. (برهان) (ناظم الاطباء) ، خانه زنبور. (جهانگیری) (از برهان). کندوی مگس عسل. (آنندراج) :
آن رخ پر نشان آبله بین
گر ندیدی کوارۀ زنبور.
روحی شارستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ رَ)
انگبین با موم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کواره النحل، خم مانندی است از شاخ درخت یا از گل درون تهی تنگ سر برای عسل نهادن زنبوران، یا خانه زنبور که در وی عسل نهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیزی است از شاخۀ درخت یا گل با سری تنگ که برای زنبوران سازند. (از اقرب الموارد). ج، کوائر. کوّارات. (منتهی الارب). کندوی زنبور عسل که از گل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
دویدن سریع. تاختن تند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
نوعی از روی بند زنان. (از اقرب الموارد). پارچه ای که زنان با روبند بر سر خود بندند. (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس). پارچه ای که زنان بر سر بندند. (از معجم متن اللغه) ، عمامه. (اقرب الموارد) ، لغتی است در کواره النحل. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
ظرف سفالین. (برهان) (آنندراج). ظاهراً به این معنی مصحف کوازه است. (تعلیقات برهان چ معین). و رجوع به کوازه شود:
پیش مستان بزم وحدت تو
چه کواره چه کاسۀ زرین.
فرید خراسانی (از آنندراج).
، خزف را هم می گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دیگ سفالین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان سراوان است و دارای 250 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از یکدیگر میراث گرفتن. (زوزنی) (از آنندراج). همدیگر وراثت جستن، یقال: توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب). میراث بردن بعضی از بعضی. (از اقرب الموارد) ، کلیۀمشخصات جسمانی و ضمیری که از آباء و اجداد و پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و محیط در ظهور آنها بی اثر می باشد ارثی هستند... باید دانست که اساس این صفات و خصوصیات موروث در سلولهای نطفۀ والدین موجود می باشد و انتقال این خصوصیات از نسلی به نسل دیگر بواسطۀ همین سلولهای نطفه ایست... هر موجود اعم از گیاه یا حیوان زندگانی را از یک سلول آغاز می کند... تخم ازاتحاد سلول نطفۀ مادر که در تخمدان پرورش یافته باسلول نطفۀ پدر که در بیضه رشد کرده تشکیل شده است و در محیط محصوری که عبارت از رحم مادر باشد حمایت شده به دو و چهار و هشت و شانزده و سی ودو، همین طور تامیلیونها و بیلیونها تقسیم می شود و... نتیجه آن میشود که هر سلول در بدن شامل هسته ای است که از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده بوجود آمده و شامل همان خواصی است که در هستۀ سلول نطفۀ بارورشده است. پس عملاً توارث هر فرد شامل بیلیونها هستۀ سلول است که تمام آنها از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده ریشه گرفته اند و گفته شد که همین سلول نطفۀ بارورشده نتیجۀ اتحاد دو سلول است یکی سلول نطفۀ نر و دیگری سلول نطفۀ ماده... در هستۀ هر سلول اجسامی دیده میشوند که به آنها کروموزم گویند، عده این کروموزمها در تمام سلولهای یک فرد و در تمام افراد یک نوع مساوی و ثابت و لایتغیر است، اساس توارث مربوط به این کروموزمها است. بر اثر تحقیق دانشمندان ثابت شده است که این کروموزمها حاوی دانه های بسیار ریز موسوم به ژن هستند که از شدت ریزی حتی در زیر میکروسکپهای معمولی قابل مشاهده نیستند. عده ژنهایی که در کروموزمهای موجود انسان است بسیار و از هزار بیشتر می باشد و بطور غیرمساوی در کروموزمها تقسیم شده اند. ژنها نیز مانند کروموزمها بصورت زوج زوج هستند که یک فرد از آنها از طرف پدر و فرد دیگر از طرف مادر آمده است و چنین احتمال داده اند که ژنهای هر کروموزم بصورت دو رشتۀ موازی پهلوی هم و مانند دانه های تسبیح زوج زوج در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. برای انتقال هر صفت ارثی چندین زوج از ژنها باید شرکت جویند و صفات مستقل نتیجۀ ترکیب مختلف ژنها می باشد. منظور از صفات مستقل یعنی یک دسته ازصفات موجود که بطور کامل به فرزند منتقل می شود، بطوریکه وقتی در نسل بعد ظاهر شد عیناً مانند صفات یا صفت نسل قبل است. نه اینکه قسمتی از آن صفت باشد. طبق نظریۀ مندل صفات مستقل بصورت زوج وجود داشته و در برابر هم قرار گرفته و هریک از دیگر مجزی و مستقل است. (از روانشناسی پرورشی جلالی صص 17-20). رجوع به همان کتاب و روانشناسی رشد علی اکبر شعاری نژاد چ 2 صص 47-59 و بیولژی وراثت خبیری و اصول روانشناسی مان ترجمه صناعی صص 39-44 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارث
تصویر وارث
ارث بر، میراث گیرنده، جمع آن ورثه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارث
تصویر کارث
رنج آور کار در اندوه در اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توارث
تصویر توارث
از یکدیگر میزان میراث گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوار سبد کندو پارسی تازی گشته کوار روسری، دستار کوار: چون پیر ره نمود ترا کار کردنی است بی راهبر کواره بازارگان کشد. (خسرو دهلوی) توضیح در لغت فرس. چا. اق. 514 گواره بدین معنی آمده. انگبین با موم، خم مانندی است از شاخ درخت یا از گل درون تهی تنگ سر برای عسل نهادن زنبوران خانه زنبور که در وی عسل نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوراث
تصویر کوراث
جمع کارث کارثه، رنج ها رنج آور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارث
تصویر وارث
((رِ))
ارث برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توارث
تصویر توارث
((تَ رُ))
ارث بردن از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواره
تصویر کواره
((کَ رَ یا رِ))
سبد، زنبیل، کبار، کباره، سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبزی خوردنی، تره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توارث
تصویر توارث
همریگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
ارث بردن، به هم ارث دادن، به ارث رسیدن، از هم ارث بردن، ارثی، موروثی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وارث
تصویر وارث
Inheritor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وارث
تصویر وارث
herdeiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وارث
تصویر وارث
heredero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی