جدول جو
جدول جو

معنی کهیله - جستجوی لغت در جدول جو

کهیله
جایی است. (منتهی الارب). جایی است در بلاد تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کهیله
(کَ لَ / لِ)
پوست درختی است نازک و تنک مانند شیطرج، و آن را در دواها به کار برند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهیلا و کهیله اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهیلا
تصویر کهیلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیله
تصویر کیله
پیمانه، جیره، سهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهسله
تصویر کهسله
احمق، کودن، کم خرد، ابله، لاده، دنگل، تاریک مغز، سبک رای، دنگ، کم عقل، بی عقل، انوک، تپنکوز، خرطبع، غتفره، ریش کاو، کانا، خل، کاغه، چل، خام ریش، کردنگ، گول، غمر، بدخرد، گردنگل، دبنگ، نابخرد، شیشه گردن، فغاک
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ / لِ)
نام شغالی که قصۀ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کلیله و دمنه. و کلیله و دمنه از جمله کتبی است که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی به وسیلۀ عبدالله بن المقفع به تازی و از تازی نخستین بار به فرمان نصر بن احمد به نثر دری و سپس از روی همان ترجمه بوسیلۀ رودکی به شعر پارسی درآمد و آنگاه در اوایل قرن ششم یک بار دیگر با نثر منشیانۀ بلیغ ترجمه دیگری از آن ترتیب یافت که کلیله و دمنۀ بهرام شاهی است و بدست ابوالمعالی نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی صورت گرفته است. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف صفاج 2 ص 948)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
گاورسهایی بود که از زر و سیم و ارزیز سازند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ریزه های سیم و زر. (فرهنگ رشیدی). ریزه ها و گاورسهای زر و سیم را گویند. (برهان) (آنندراج). ریزه های زر و سیم. (ناظم الاطباء) :
بر کهلۀ هجرانت کنون رانی کفشیر
بر کهلۀ داغش بر کفشیر نرانی.
منجیک (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر پشت اگر خار کشی و دخ و دهله
به زآنکه ز دونان طلبی ناسره کهله.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
، زر سفید را نیز گفته اند، و به ترکی آقچه خوانند. (برهان). زر سپید رایج را نیز گفته اند، و به ترکی آقچه خوانند. (آنندراج). زر سفید رایج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُهََ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب).
- یوم الکهیل، از ایام عرب است. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ /لِ)
نوعی از خیمه. (غیاث) (آنندراج) ، اسم طعامی مصنوعی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ لَ / لِ)
به معنی نادان و احمق باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقایسه شود با گیلکی کوسخول (ابله، احمق) ، بنابراین کهسله = کهسل اصح است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دومو شدن یعنی در ریش موی سیاه و سفید پیدا شدن. (آنندراج). کهل گردیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به کهولت و کهل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کهیله. اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه). کهیله. سلیخه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کهیله و سلیخه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام مبارزی بود ایرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از مبارزان ولایت توران. (از فرهنگ رشیدی). نام پهلوانی تورانی. (از فهرست ولف) :
به دست منوچهر بر میمنه
کهیلا که صد پیل بد یک تنه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لا)
کسّیلی ̍ کخلّیفی ̍، کهیلی معرب است و آن چوبی است شبیه به روناس سیاه سرخی مایل و تخمش همچو حب الرشاد، و گویند پوست درختی است شبیه سلیخۀ سیاه فربه کن بدن. (منتهی الارب). کسیلی معرب کهیلی است و آن چوبی است شبیه به روناس مایل به سرخی. (از اقرب الموارد). لغت هندی است و معرب آن کسیلی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهیلا و کهیله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
کهنه. دیرین. قدیم:
چه آویزی در این چون می ندانی
که دینه ست این مدینه یا کهینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
به معنی کاکل باشد که موی میان سر است، و کویله (ی ل / ل ) هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). کاکل و موی میان سر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، طلع. طلح (در جندق و بیابانک). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ لَ / لِ)
ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 459). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج) :
گر نه ای کهبله چرا گشتی
به در خانه رئیس خسیس ؟
بهرامی (از لغت فرس).
رجوع به کهسله و لهبله و کهبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ لَ / لِ)
کسیلا. نوعی از کسیلاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ترۀ طهله خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از نساء خوارج که در ولایه ابن عامر در بصره با دیگر خوارج خروج کرد. (البیان و التبیین ج 1 ص 283)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن گران کابین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهیره. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بهیره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
مؤنث کهل. ج، کهلات، کهلات، و گفته اند کمتر به طور تنها، زن را کهله گویند و بیشتر گویند: امراءه شهله کهله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فهیره. (از آنندراج). رجوع به فهیره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
خرمابن که بر آن دست کسی نرسد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کتائل. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
کحیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کحیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهسله
تصویر کهسله
نادان احمق ابله
فرهنگ لغت هوشیار
پیمایش پیمانه ای باشد که بدان غله و آرد و چیز های دیگر پیمایند. توضیح طبق فرمان غازان خان (مغول) واحدی بود معادل 10 من تبریز. توضیح، کیله در بعضی شهر ها از جمله اراک (سلطان آباد) مستعمل است و آن ظرفی است چوبی و گرد که حجم آن وقتی که پروممتلی باشد معادل یک من تبریز است. همچنین کیله برای توزین ماست و دوغ بکار میرود و آن ظرفی است سفالی که یک من و یک چارک تبریز (5 چارک) گنجایش دارد (مکی نژاد)
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهینه
تصویر کهینه
کوچکتر، کوچکترین، انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیله
تصویر کتیله
آسوریک (نخل بلند پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویله
تصویر کویله
موی میان سر کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویله
تصویر کویله
((کَ))
موی میان سر، کاکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهسله
تصویر کهسله
((کَ سَ لِ))
نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیله
تصویر کیله
((کَ لَ یا لِ))
پیمانه، در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند
فرهنگ فارسی معین
غوزه های پنبه که پس از خارج کردن وش از آن برای سوخت در اجاق.، چوی خشک و خرد و ریز، نرمه ی هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی