عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
نام مبارزی بود ایرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از مبارزان ولایت توران. (از فرهنگ رشیدی). نام پهلوانی تورانی. (از فهرست ولف) : به دست منوچهر بر میمنه کهیلا که صد پیل بد یک تنه. فردوسی
نام مبارزی بود ایرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از مبارزان ولایت توران. (از فرهنگ رشیدی). نام پهلوانی تورانی. (از فهرست ولف) : به دست منوچهر بر میمنه کهیلا که صد پیل بد یک تنه. فردوسی
آماس و ورمی در پوست بدن شبیه به آماسی که از برخورد گزنه پدید می آید، و ایر نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماری کوتاه مدت که با سرخی پوست و خارش بسیار در تمام بدن ملازم است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عارضۀ پوستی است که به صورت دانه های کوچک صورتی رنگ یا به شکل برجستگیهای وسیعتر و گاهی به صورت تاول دیده می شود و با خارش شدید همراه است. کهیرمعمولاً بر اثر واکنش بدن در برابر مواد هیستامینی یا ترکیباتی نزدیک به هیستامین عارض می گردد و آن معمولاً به علت حساسیت بدن در برابر مادۀ شیمیایی به خصوصی یا یک شی ٔ مخصوص است، چه این مواد در حکم مواد آلرژن می باشد. مرض سودا. کئیر. (فرهنگ فارسی معین) سیب صحرایی را گویند، و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند. (برهان). سیب صحرایی است که نقل خواجه و میوۀ خرس وکیل و کیلک نیز خوانند و به تازی تفاح بری گویند و به یونانی زعرور گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کهیل کوهی و زعرور. (ناظم الاطباء). کهیر و کهین اسم فارسی زعرور است. (فهرست مخزن الادویه) (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کهین شود
آماس و ورمی در پوست بدن شبیه به آماسی که از برخورد گزنه پدید می آید، و ایر نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماری کوتاه مدت که با سرخی پوست و خارش بسیار در تمام بدن ملازم است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عارضۀ پوستی است که به صورت دانه های کوچک صورتی رنگ یا به شکل برجستگیهای وسیعتر و گاهی به صورت تاول دیده می شود و با خارش شدید همراه است. کهیرمعمولاً بر اثر واکنش بدن در برابر مواد هیستامینی یا ترکیباتی نزدیک به هیستامین عارض می گردد و آن معمولاً به علت حساسیت بدن در برابر مادۀ شیمیایی به خصوصی یا یک شی ٔ مخصوص است، چه این مواد در حکم مواد آلرژن می باشد. مرض سودا. کئیر. (فرهنگ فارسی معین) سیب صحرایی را گویند، و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند. (برهان). سیب صحرایی است که نقل خواجه و میوۀ خرس وکیل و کیلک نیز خوانند و به تازی تفاح بری گویند و به یونانی زعرور گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کهیل کوهی و زعرور. (ناظم الاطباء). کهیر و کهین اسم فارسی زعرور است. (فهرست مخزن الادویه) (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کهین شود
به لغت ژند وپاژند نی میان خالی را گویند که کلک باشد. (برهان) (آنندراج). لغت زند و پازند، میان خالی و کاواک. (ناظم الاطباء). هزوارش، کنیا و گنیا. پهلوی، نذ (نی). (حاشیۀ برهان چ معین)
به لغت ژند وپاژند نی میان خالی را گویند که کلک باشد. (برهان) (آنندراج). لغت زند و پازند، میان خالی و کاواک. (ناظم الاطباء). هزوارش، کنیا و گنیا. پهلوی، نذ (نی). (حاشیۀ برهان چ معین)
به معنی کهی است که نام قلعه ای باشد از ولایت سیستان. و بعضی گویند کهیج معرب کهی باشد. (برهان). نام قلعه ای است از ولایت سیستان، و به مرور ایام جیم فارسی را انداختند، در این روزگار به کهی معروف است. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). در تاریخ سیستان (ص 207 و 408 و 308) چنین نامی نیامده. نام قلعه ای در سیستان ’کوهژ’ آمده که درتاریخ بیهقی چ قدیم طهران آن را ’کوهتیز’ و در چ کلکته ’کوهشیر’ (قلعتی از قلاع غزنین) نوشته اند. و نیز نام جایی در سیستان ’قوهه’ (معرب کوهه، کهه) آمده. احتمال می رود که ’کهیج’ = کوهیج = کوفیج = کوفج همان طایفۀ معروف ساکن بلوچستان و کرمان باشد و لغهً همه این اسماء به معنی کوهی (کوهستانی) است. (حاشیۀ برهان چ معین) : نمانیم کآرام گیرند هیچ سپاهان ما با سپاه کهیچ. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
به معنی کهی است که نام قلعه ای باشد از ولایت سیستان. و بعضی گویند کهیج معرب کهی باشد. (برهان). نام قلعه ای است از ولایت سیستان، و به مرور ایام جیم فارسی را انداختند، در این روزگار به کهی معروف است. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). در تاریخ سیستان (ص 207 و 408 و 308) چنین نامی نیامده. نام قلعه ای در سیستان ’کوهژ’ آمده که درتاریخ بیهقی چ قدیم طهران آن را ’کوهتیز’ و در چ کلکته ’کوهشیر’ (قلعتی از قلاع غزنین) نوشته اند. و نیز نام جایی در سیستان ’قوهه’ (معرب کوهه، کهه) آمده. احتمال می رود که ’کهیج’ = کوهیج = کوفیج = کوفج همان طایفۀ معروف ساکن بلوچستان و کرمان باشد و لغهً همه این اسماء به معنی کوهی (کوهستانی) است. (حاشیۀ برهان چ معین) : نمانیم کآرام گیرند هیچ سپاهان ما با سپاه کهیچ. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثهحبات خوانند به سبب آنکه دانۀ آن سه پهلو می باشد. (برهان) (آنندراج). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوۀ خرس و ’کیل’ و ’کیلک’ نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رشیدی). زعرور و ’کیل’ کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به کهیر شود
سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثهحبات خوانند به سبب آنکه دانۀ آن سه پهلو می باشد. (برهان) (آنندراج). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوۀ خرس و ’کیل’ و ’کیلک’ نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رشیدی). زعرور و ’کیل’ کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به کهیر شود
به معنی شخار است که قلیا باشد و بیشتر صابون پزان به کار برند. (برهان). قلیا معرب آن است. (انجمن آرا). اسم فارسی قلی است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به قلیا شود، به لغت زند و پازند گوسفند را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش کلیا، کلنیا (گوسپند) (از حاشیۀ برهان چ معین)
به معنی شخار است که قلیا باشد و بیشتر صابون پزان به کار برند. (برهان). قلیا معرب آن است. (انجمن آرا). اسم فارسی قلی است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به قلیا شود، به لغت زند و پازند گوسفند را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش کلیا، کلنیا (گوسپند) (از حاشیۀ برهان چ معین)