جدول جو
جدول جو

معنی کهی - جستجوی لغت در جدول جو

کهی
(کِ)
کوچکی. خردی. صغر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
قلم جدا کند ای شاه کهتر از مهتر
به کوتهی و درازی مدان کهی و مهی.
ناصرخسرو (از امثال و حکم ص 451)
لغت نامه دهخدا
کهی
(زَ رَ)
اکهی ̍ گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گنده دهن و بددل گردیدن و کلف پدید آمدن بر روی کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به اکهی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
کهی
(کَ)
در محاورۀ هندیان، کاه و علوفۀ ستور. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، خوراک و ذخیره و توشه. (ناظم الاطباء) ، گروه غارتگران. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، فوجی باشد علی حده که به اطراف و جوانب رفته برای لشکر خاص کاه و دانه و هیمه و غیره بیارد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
کهی
(کَهَْ)
نام قلعه ای است از ولایت سیستان. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). مخفف کهیچ. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کهیچ شود
لغت نامه دهخدا
کهی
منسوب به که کاهی
تصویری از کهی
تصویر کهی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهیلا
تصویر کهیلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهیار
تصویر کهیار
(پسرانه)
کوهیار، کوه نشین، نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهین
تصویر کهین
کوچک، کوچک تر، کهتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهیر
تصویر کهیر
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ)
به معنی بادنگان دیده شده. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم فارسی و عربی بادنجان است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام مبارزی بود ایرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از مبارزان ولایت توران. (از فرهنگ رشیدی). نام پهلوانی تورانی. (از فهرست ولف) :
به دست منوچهر بر میمنه
کهیلا که صد پیل بد یک تنه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
کهنه. دیرین. قدیم:
چه آویزی در این چون می ندانی
که دینه ست این مدینه یا کهینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرد کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). پیر و فرتوت. (ناظم الاطباء) : رجل کهیم، مرد سالخوردۀ تهیدست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لا)
کسّیلی ̍ کخلّیفی ̍، کهیلی معرب است و آن چوبی است شبیه به روناس سیاه سرخی مایل و تخمش همچو حب الرشاد، و گویند پوست درختی است شبیه سلیخۀ سیاه فربه کن بدن. (منتهی الارب). کسیلی معرب کهیلی است و آن چوبی است شبیه به روناس مایل به سرخی. (از اقرب الموارد). لغت هندی است و معرب آن کسیلی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهیلا و کهیله شود
لغت نامه دهخدا
جایی است. (منتهی الارب). جایی است در بلاد تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
پوست درختی است نازک و تنک مانند شیطرج، و آن را در دواها به کار برند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهیلا و کهیله اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کافْ هاءْ یاءْ عَیْنْ صادْ)
از حروف مقطعۀ قرآن کریم است و در آغاز سورۀ مریم آمده است. در ترجمه تفسیر طبری، در معنی آن آرد: ’این صورت سوگند است که خدای همی یاد کند’. در ترجمان القرآن آرد: به قول ابن عباس ’ک’ از کافی، ’ه’ از هادی، ’ی’از حکیم، ’ع’ از علیم، ’ص’ از صادق مأخوذ است، یعنی خداوند کفایت کننده راه نمایندۀ تأییدکننده دانای راستگوی، و اﷲ اعلم. (ترجمان القرآن) :
کاف کافی آمد ازبهر عباد
صدق وعده کهیعص.
مولوی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به الم (الف لام میم ) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کهیله. اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه). کهیله. سلیخه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کهیله و سلیخه شود
لغت نامه دهخدا
(کُهََ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب).
- یوم الکهیل، از ایام عرب است. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثهحبات خوانند به سبب آنکه دانۀ آن سه پهلو می باشد. (برهان) (آنندراج). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوۀ خرس و ’کیل’ و ’کیلک’ نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رشیدی). زعرور و ’کیل’ کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به کهیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
مردی که به روی او کلف باشد، زیر پستان مرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که کوهان آن کلفت باشد. ج، کؤم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیره ای از طایفۀ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهه آویز. (ناظم الاطباء). حلقه یا دوالی که بر زین نصب کنند و گرز را بدان بندند. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ)
قریه ای است دوفرسنگی میانۀ جنوب و مغرب شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهیانه
تصویر کهیانه
عودالطلیب
فرهنگ لغت هوشیار
آماس و ورمی که در پوست بدن شبیه به آماسی که از برخورد گزنه پدید میاید میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان کلانسال: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهین
تصویر کهین
کوچکتر، اصغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهینه
تصویر کهینه
کوچکتر، کوچکترین، انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکهی
تصویر اکهی
گجنده دهن، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان عودالطلیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهیر
تصویر کهیر
((کَ))
نوعی بیماری پوستی که در اثر حساسیت نسبت به بعضی غذاها و داروها به وجود می آید و آن برآمدگی هایی سرخ رنگ و خارش دار در پوست است، کئیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهین
تصویر کهین
((کِ))
کوچکترین، خردترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکهی
تصویر اکهی
بد دل، گنده دهن
فرهنگ واژه فارسی سره