جدول جو
جدول جو

معنی کهلول - جستجوی لغت در جدول جو

کهلول(کُ)
نیک خندنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار خندنده. (از اقرب الموارد) ، جوانمرد کریم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهلول
تصویر بهلول
(پسرانه)
از عاقلان دیوانه نما در زمان هارون الرشید که هارون و خلفای دیگر از او تقاضای موعظه می کردند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلول
تصویر کلول
کند شدن، خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ)
اسپ نیکورو. (منتهی الارب). اسب نیک رو. (مهذب الاسماء). جواد از خیل
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان ساوه که 238 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، انار، انجیر و پنبه و کاردستی مردم بافتن گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اربه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آمل و نور و کجور درخت نر و مادۀ آن (خرمندی = اربه) به نامهای مختلف خوانده می شوند و درخت نر، کهلو یا کلهو... (جنگل شناسی ساعی ص 192)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
کهل گردیدن، و کاهل اسم فاعل است از آن، و یا ثلاثی مجرد آن، فعل مرده ای است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ وَ)
تننده، یا نوعی از آن. (منتهی الارب). عنکبوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجوع به معنی اول مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
انبیااند بدانگاه که پیران وکهولند
حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند.
ناصرخسرو.
و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَلْ لُ)
کندگردیدن بینایی و شمشیر و زبان و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). کند شدن بینایی و شمشیر. کل. کلال. کلاله. کلوله. (از اقرب الموارد). و رجوع به کل ّ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کل ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به کل شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نامی است از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نام کوهی است سیاه. و اصمعی آرد:
اذا جبل الذهلول زال کانه
من البعد زنجی علیه جوالق.
، نام موضعی است که آنرا معدن الشجرتین نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گیاهی، به فارسی برغست و مچه است و بیشتر در اول ربیع در زمین نیکوخارزار و عوسجستان و کنار جوی روید، شبیه به اسفناج باریک ساق اندک تلخ و تندمزه و آن را قثاء بری و شجرالبهق نیز نامند. ملطف و جالی و جهت بهق و وضح و کلف اکلاً و طلاءً نافعتر و مجرب و صالح معده و جگر و موافق محرور و مبرود و با نمک مشتهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی است که به فارسی برغست و مچه نیز گویند، بورانی آن را خورند و یکی از اجزای سبزی صحرایی است. (ناظم الاطباء). نباتی است که به قثاء بری معروف است و شجرالبهق نامیده می شود. فارسی آن برغست است. (از اقرب الموارد). برغست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به برغست شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لغزان و تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). املس. ج، زهالیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناچیز. باطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ابووهیب بهلول بن عمرو الصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون. وی در حدود 190 ه. ق. درگذشت. وی از عقلاء مجانین خوانده شده و دارای کلام شیرین است و سخنان وی از نوادر خوانده شده است. (از معجم المطبوعات). نام عارفی است مشهور. (غیاث) (آنندراج). نام مردی معروف. (منتهی الارب) :
چه خوش گفت بهلول فرخنده خوی
چو بگذشت برعارفی جنگجوی.
سعدی.
من ازکجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول.
سعدی، اعمال غیرارادی و خلاف عقل کردن. خود رانگاه نتوان داشتن: و تأدیب این تأدی و بی حرمتی و تعریک این جنایت و بی خویشتنی که کرد بحد اعتبار رسانید. (سندبادنامه ص 77)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرد خنده رو. (غیاث). مرد خندان رو. (آنندراج). نیکوروی. (مهذب الاسماء). بسیارخنده. (از اقرب الموارد). مرد بسیارخند. (منتهی الارب). مرد بسیارخنده. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلول
تصویر کلول
خسته شدن، کند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
میانسال دو موی، تننده (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کملول
تصویر کملول
برغست از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلول
تصویر زهلول
لغزان نرم تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهلول
تصویر ذهلول
اسپ نیک رو، مرد نیک مرد خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهلول
تصویر بهلول
مرد خنده رو، نیکو روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهول
تصویر کهول
((کَ))
مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهلول
تصویر بهلول
((بُ))
مرد خنده رو، نیکوکار، بزرگ طایفه
فرهنگ فارسی معین
فاصله میان کمر و ران و پشت لگن خاصره
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت خرمالو
فرهنگ گویش مازندرانی