جدول جو
جدول جو

معنی بهلول

بهلول((بُ))
مرد خنده رو، نیکوکار، بزرگ طایفه
تصویری از بهلول
تصویر بهلول
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بهلول

بهلول

بهلول
از عاقلان دیوانه نما در زمان هارون الرشید که هارون و خلفای دیگر از او تقاضای موعظه می کردند
بهلول
فرهنگ نامهای ایرانی

بهلول

بهلول
مرد خنده رو. (غیاث). مرد خندان رو. (آنندراج). نیکوروی. (مهذب الاسماء). بسیارخنده. (از اقرب الموارد). مرد بسیارخند. (منتهی الارب). مرد بسیارخنده. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا

بهلول

بهلول
ابووهیب بهلول بن عمرو الصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون. وی در حدود 190 هَ. ق. درگذشت. وی از عقلاء مجانین خوانده شده و دارای کلام شیرین است و سخنان وی از نوادر خوانده شده است. (از معجم المطبوعات). نام عارفی است مشهور. (غیاث) (آنندراج). نام مردی معروف. (منتهی الارب) :
چه خوش گفت بهلول فرخنده خوی
چو بگذشت برعارفی جنگجوی.
سعدی.
من ازکجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول.
سعدی، اعمال غیرارادی و خلاف عقل کردن. خود رانگاه نتوان داشتن: و تأدیب این تأدی و بی حرمتی و تعریک این جنایت و بی خویشتنی که کرد بحد اعتبار رسانید. (سندبادنامه ص 77)
لغت نامه دهخدا

بالول

بالول
آب اندک، (ناظم الاطباء)، کمی از آب، (از اقرب الموارد)، ما فی البئر بالول، ای شی ٔ من الماء، قطرۀ آبی در چاه نیست، (از اقرب الموارد)، بیگانه، در الجزایر ’برانی ها’ اقوام عرب و قبایلی هستند که به شهرها آیند و برای صنایع خود تمرین های فوری و کوتاه مدت کنند، بیگانه، نفی بلد شده، کسانی که خارج از قصر پذیرایی میشوند، خارجی: امورالبرانیه، امور خارجی، در تداول، صاحب منصبی که خارج از دربار جای دارد و به شخص پادشاه یا فرمانروا بستگی ندارد، دورافتاده: ارض برانیه، سرزمینی که از قسمت مسکونی دور افتاده باشد، (از دزی ج 1 ص 62)
لغت نامه دهخدا

زهلول

زهلول
لغزان و تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اَمْلَس. ج، زهالیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا