جدول جو
جدول جو

معنی کهری - جستجوی لغت در جدول جو

کهری(کَ)
بدل. عوض. (فرهنگ نعمه الله ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسری
تصویر کسری
(پسرانه)
کسرا، معرب از فارسی، خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهری
تصویر مهری
(دخترانه)
منسوب به مهر، منسوب به خورشید، منسوب به مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبری
تصویر کبری
(دخترانه)
کبرا، بزرگ، کبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهرم
تصویر کهرم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کسری
تصویر کسری
عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمری
تصویر کمری
مربوط به کمر مثلاً سلاح کمری، کنایه از ویژگی کسی که از برداشتن بار سنگین کمرش آسیب دیده یا خمیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
کاریز، مجرای آب روان در زیر زمین، قنات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهری
تصویر دهری
کسی که منکر وجود خداست و معتقد است دنیا ازلی و ابدی است، صانعی ندارد و پس از زندگی در این دنیا، حشر و معاد نخواهد بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهیر
تصویر کهیر
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچری
تصویر کچری
خوراکی که از برنج، ماش، روغن و کشک تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفری
تصویر کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهره
تصویر کهره
بزغالۀ شیرمست، بزغالۀ شیرخوار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاریز و قنات و مجرای آب در زیرزمین. (از ناظم الاطباء). کاریز. کاهریز. قنات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون از دور یکی رابدیدی، اعلام کردی جمله در کهریزها و میان ریگ پنهان شدندی. (تاریخ غازان ص 249). رجوع به کاریز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهری
تصویر زهری
مرز شیک (مقاربتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاری
تصویر کاری
شخصی که از او کارها آید، مفید، زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلهری
تصویر کلهری
سنجاب موش پران موش پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
زرد گلو گونه ای سنگخوارک از پرندگان کدری که گونه ای پارچه نخی است پارسی است نوعی مرغ سنگخوار تیره رنگ پشت ابلق زرد گلو: (در دامی کوه کبک شبگیران در رفت بهم برقص با کدری) (منوچهری) نوعی پارچه نخی
فرهنگ لغت هوشیار
خرده شماره خرده پارسی تازی گشته خسرو کم کمبود کمداشت منسوب به کسر، مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد. یا جمله کسری. هر کسر بزرگتر از واحد را جمله کسری می گویند. عنوان انوشروان عادل خسرو اول، عنوان پرویز ابن هرمز بن انوشروان خسرو دوم، عنوان هر یک از شاهنشاهان ساسانی، جمع اکاسر اکاسره. کسری: (جزای حسن عمل بین که روز گار هنوز خراب می نکند بارگاه کسری را خ) (ظهیر فاریابی)
فرهنگ لغت هوشیار
اردوی هندی بجماش خوراکی از برنج و ماش طعامی است که از برنج و ماش و روغن تهیه کنند (بیشتر در هند وستان متداول است)، یا کچری ماش. طرز تهیه: ماش را پاک و دست آس کرده و غربال زده پس از آنکه خاکها یش در رفت آنرا از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس متصل با آب کف مال کرده پوستش را میگیرند. آنگاه پس از داغ شدن روغن بقدر زم ریزند و چون بسیار سفت شود در ظرف کشیده روغن داغ کنند و با شکر یا شیره خورند
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از} کتل {انگلیسی غوری غوری بزرگ ظرف مسین دارا لوله و دسته دار که در آن آب و مایعات دیگر ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبری
تصویر کبری
مونث اکبر، بزرگتر، نامی از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهری
تصویر ظهری
هنگام ظهر میانه روز. پس گوش انداخته از یاد برده پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهری
تصویر قهری
اضطراری و جبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهری
تصویر شهری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
مجرای آب در زیر زمین قنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهری
تصویر دهری
کسیکه منکر وجود خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
هندی گمیه (گویش ایلامی) از گیاهان صدف یکی از جانوران نرم تن از رده شکمپاییان که در سواحل دریا های گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوانست این صدف سفید رنگ است و بشکل و اندازه یک سکه معمولی میباشد کوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهری
تصویر زهری
سمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کهتری
تصویر کهتری
کمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
قنات
فرهنگ واژه فارسی سره