جدول جو
جدول جو

معنی کنیدوس - جستجوی لغت در جدول جو

کنیدوس
یکی از بلاد قدیم آسیای صغیر در ناحیه دریس بوده است، (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)، یکی از شهرهای باستانی کاری است که مستعمرۀ لاسدمونیها و مختص ونوس بود، (از لاروس)، و رجوع به یسنا ج 1 ص 81 و 82 و 92 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کایوس
تصویر کایوس
(پسرانه)
کیوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیموس
تصویر کیموس
مایعی غلیظ که پس از فعالیت هضم در معده، آماده تحویل به روده ها می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیلوس
تصویر کیلوس
مایعی شیری رنگ که در اثر جذب مواد غذایی از رودۀ کوچک، در عروق لنفاوی یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوک
تصویر کندوک
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، کانور، کندوله، کندو، پرخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
راهروی باریک و دراز
فرهنگ فارسی عمید
(کْلی / کِ)
سردار سپاه و دوست صمیمی اسکندر بود که جان او را در جنگ گرانیک نجات داد اما خود سرانجام بدست اسکندر کشته شد. (از ایران باستان ج 2 ص 1727 تا 1737)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اصطلاح ریاضی است به این شرح که در یک دایرۀ مثلثاتی مقدار op را کسینوس زاویۀ a گویند. بطور کلی در هر مثلث قائم الزوایه نسبت ضلع مجاور به زاویۀ حاده را به وتر مثلث کسینوس زاویه گویند مثلاً در مثلث قائم الزوایه omp نسبت به opom کسینوس زاویۀ a است و آن را به cos نشان دهند و می نویسند برopom=cosa یا بعبارت دیگر تصویر وتر om را بر محور جیب تمام یا محور کسینوس ها کسینوس زاویۀ a گویند
لغت نامه دهخدا
(کُ غَ)
از رستاق طبرش است. (تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مصر علیاست و تخته سنگهای موسوم به آبیدوس که نامهای دو طبقه از فراعنۀ قدیم مصر در آن نقش بود در حفر اراضی آن به دست آمد (بسال 1871 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنکوس
تصویر کنکوس
جن، دیو، جنی
فرهنگ لغت هوشیار
کندو: ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی زنان کرسان. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
گله بزرگ از اسبان، جمع کرادیس، دسته ای از سواران کتیبه: (بسحر گاهان نا گاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندور
تصویر کندور
لاتینی تازی گشته شاهرخ کرکس آمریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آنرا پر از غله کنند کندوج: از تو دارم هر چه در خانه خنور وز تو دارم نیز گندم در کنور. (رودکی)، ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبور های عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. یا نیلگون کندو. آسمان: زین فاحشه گنده پیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
کردن پذیرفتن انفعال یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند و یکی بکنیدن که بتازی ان ینفعل خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد، غذائی که در معده پخته و قابل هضم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
دالان: (در کریدور های وزارت خارجه چنین گفته شده. . ، {سرسرا غلام گردشی
فرهنگ لغت هوشیار
در زبان های فرنگی پیشوندی است که هزار را می رساند قیلوس لاتینی پختار مواد غذایی داخل معده که با عصیر معدی و دیاستاز های معده آمیخته و مخلوغ شده و بصورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده قیلوس
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته جو رومی از گیاهان گیاهی است از تیره گندمیان که در زمینهای کم قوت و بدون کود کاشته میشود. این گیاه که گندم غلافی نیز نامیده میشود برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف است و باسانی نیز از غلافش بیرون نمیاید و بمناسبت داشتن این غلاف آنرا جورومی نیز گویند خندراوس شعیر الرومی علس جو رومی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی هامچوب: ساخته از اهام (تمام پهلوی) وچوب (جیب برای آگاهی بیشتر بنگرید به واژه جیب) بطور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع مجاور بزاویه حاده بوتر مثلث کسینوس زائیه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
((کُ دُ))
گله بزرگ اسبان
فرهنگ فارسی معین
مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد، جمع (ع) کیموسات، استحاله طعام است در معده - بعد از هضم - به جوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل به رنگ زرد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیتکس
تصویر کنیتکس
((کِ تِ))
نام تجاری ماده ای مرکب از پودر خاک سنگ، سیمان سفید و مواد ضد رطوبت و چند ماده دیگر در رنگ های مختلف که برای زیباسازی نما با پمپ روی آن پاشید می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
((کُ دُ))
دالان، سرسرا، غلام گردشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسینوس
تصویر کسینوس
((کُ))
نسبت ضلع مجاور زاویه حاده در مثلث قایم الزاویه به وتر
فرهنگ فارسی معین
مواد غذایی داخل معده که با شیره معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس
فرهنگ فارسی معین
دالان، سرسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از توابع زانوس رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی بسته، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
بسته شده، کسی که دست هایش بسته شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بخیل، خسیس
دیکشنری اردو به فارسی