جدول جو
جدول جو

معنی کنکور - جستجوی لغت در جدول جو

کنکور
جلسۀ آزمون کتبی که داوطلبان برای ورود به دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالی در آن شرکت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
کنکور(کُ)
مسابقه (مخصوصاً برای ورود به دانشگاه یا مؤسسه ای دیگر). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کنکور
هم آهنگی، همکاری، مسابقه، رقابت
تصویری از کنکور
تصویر کنکور
فرهنگ لغت هوشیار
کنکور((کُ))
مسابقه، امتحان ورودی
تصویری از کنکور
تصویر کنکور
فرهنگ فارسی معین
کنکور
آزمایش، آزمون، امتحان، مسابقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنور
تصویر کنور
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کانور، کندوک، کندوله، کندو برای مثال از تو دارم هرچه در خانه خنور / وز تو دارم نیز گندم در کنور (رودکی - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز و امثال آن ها، دستگاه شمارنده برای کمیّت های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنور
تصویر کنور
رعد، غرش ابر، برای مثال بلرزید صحرا و کوه از کنور / تو گفتی که برق آتشی زد به طور (فرقدی - لغتنامه - کنور)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شنگور. کماچۀ دیرک خیمه یعنی تخته ای مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند، بادریسۀ دوک یعنی چوب و چرمی که بر گلوی آن کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگور شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تُرْ)
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. (فرهنگ فارسی معین).
- کنتور ساعتی، کنتور برقی که مصرف برق را در ساعات شب و روز جداگانه تعیین نماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
انکارکرده شده و ناشناخته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجهول. ج، مناکیر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ادموند هوات د (1822- 1896 میلادی). در نانسی متولد شد. وی رمان نویس رئالیست فرانسوی و نویسندۀ ژرمنی لاسرتو، رنه موپرن و هنر در قرن هیجدهم و غیره است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کندر و مصطکی. (ناظم الاطباء). علک. کندر. مزدکی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
کنور. کندو. کندوله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن. (ناظم الاطباء). جنی. (از اشتینگاس) ، دیو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ وَ)
کننده که فاعل باشد و دساتیری است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کننده و عامل و فاعل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است
لغت نامه دهخدا
(کَمْ)
مکر و فریب و آدم بازی دادن. (برهان). مکر و فریب و حیله. (رشیدی) (جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
ضیعه ای است از ضیاع سفاقس و سفاقس شهری است از نواحی افریقیه بر ساحل و در سه روزه راه تا مهدیه. ابوالحسن علی بن محمد کرکوری ادیب منسوب به آن است. (از معجم البلدان ذیل کرکور و سفاقس)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
رعد برادر برق. (برهان). رعد. (فرهنگ رشیدی). رعد باشد و آن را ’تندر’ و ’تندور’ و... گویند. (جهانگیری). رعد باشد که آن را تندر و تندور و آسمان غریو و آسمان غرش نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). تندر و رعد. (ناظم الاطباء) :
بلرزید صحرا و کوه از کنور
تو گفتی که برق آتشی زد به طور.
فرقدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مکر و فریب و مردم بازی دادن هم هست. (برهان). کنبور است. (فرهنگ جهانگیری). مکر و فریب و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کندوله بود یعنی تنباک غله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138). ظرفی را گویند که مانند خم بزرگی از گل ساخته که غله درآن کنند. (برهان). همان کندو. (فرهنگ رشیدی). خنور. است که غله در آن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبدی که در آن نان گذارند و یا غله ریزند و نیز خمرۀ بزرگی گلین که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندوله و آن چیزی است از گل و سرگین سازند تا گندم در او کنند. (اوبهی). کندو. (جهانگیری). کنور و کندور ظرفی باشد بزرگ مانند خم که از گل و سرگین کنند و غله درآن ریزند و به بعض از زبانها کندوله گویند و به ولایت آذربایجان کندو خوانند. (صحاح الفرس) :
از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم آرد گندم درکنور.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 138).
هر چه بودم به خانه خم و کنور
و آنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان (از لغت فرس ایضاً).
و رجوع به کنون شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تهرود بخش راین شهرستان بم، در 43هزارگزی جنوب شرقی راین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و پسته، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
ناشناختن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج). نکر. نکر. نکیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نکر. (متن اللغه). رجوع به نکر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
طریق ینکور، راه نبهره و بر غیر قصد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه پنهانی و مخفی
لغت نامه دهخدا
رعد تندر: بلرزید صحرا و کوه و کنور تو گفتی که برق آتشی زد بطور. (علی فرقدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکر
تصویر کنکر
پارسی تازی گشته از کنگر سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک کارخانه یا یک موسسه تعیین کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندور
تصویر کندور
لاتینی تازی گشته شاهرخ کرکس آمریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکوس
تصویر کنکوس
جن، دیو، جنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکور دانس
تصویر کنکور دانس
فرانسوی همشیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنور
تصویر کنور
((کُ))
رعد، تندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنور
تصویر کنور
((کَ یا کِ))
مکر، فریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنور
تصویر کنور
((کَ))
ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
((کُ تُ))
کنتر، دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره