جدول جو
جدول جو

معنی کندیده - جستجوی لغت در جدول جو

کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
فرهنگ فارسی عمید
کندیده(کَ دَ / دِ)
کنده. (فرهنگ فارسی معین). کنده شده: ظلم الارض، کند زمین را در غیر جای کندیده. (منتهی الارب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، واداشته به کندن. (فرهنگ فارسی معین) : زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیدۀ اوست. (منتهی الارب از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به منتهی الارب ذیل ’زوب’ شود
لغت نامه دهخدا
کندیده
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندیده
تصویر گندیده
بدبو، چیزی که در جایی مانده و فاسد و بدبو شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندیده
تصویر رندیده
تراشیده، رنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیدن
تصویر کندیدن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجیده
تصویر کنجیده
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود، کنجار
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دی دَ / دِ)
خنده کرده. خنده نموده
لغت نامه دهخدا
ثفل روغن کشیده عموما و ثفل کنجد خصوصا کنجاره، گیاهی است از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که بصورت درختچه است و حدود 9، 0 متر تا یک متر ارتفاع می یابد. دارای برگهای کوچک متقابل است. از این گیاه صمغی بنام انزروت استخراج میکنند که در تداوی زخمها بکار میرود درخت انزروت کنجده کنجدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
بدبو متعفن، فاسد تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
کندن: میخها را میکندیدند... و کندید میخها را، کندن فرمودن بکندن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
((گَ دِ))
دارای بود یا مزه بد (بر اثر تخمیر شدن)، دارای گندیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
آسن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
فاسدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
Rotten
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
pourri
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
腐った
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
çürük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
পঁচা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
kuoza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
เน่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
רקוב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
سڑا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
腐烂的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
marcio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
썩은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
busuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
सड़ा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
rot
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
podrido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
гнилой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
zgniły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
verfault
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
podre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
гнилий
دیکشنری فارسی به اوکراینی