جدول جو
جدول جو

معنی کندچشم - جستجوی لغت در جدول جو

کندچشم
(کُ چَ)
کندبصر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندبصر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کج چشم
تصویر کج چشم
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبودچشم
تصویر کبودچشم
آنکه چشم های آبی دارد، ازرق چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندفهم
تصویر کندفهم
آنکه مطلبی را دیر درمی یابد، کم هوش، کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندش
تصویر کندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدچشم
تصویر بدچشم
مردی که به زنان نامحرم از روی شهوت و به چشم بد نگاه کند، کسی که چشمش بد و شوم باشد و از او چشم زخم به دیگران برسد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ چَ)
کندبصری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندبصری شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
گلولۀ پنبه برزده را گویند که به جهت رشتن مهیا کرده باشند. (برهان) (ناظم الاطباء). بندش. غلولۀ پنبۀ برزده. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). سبیخه. (السامی) ، چوبی را گویند که حلاجان پنبۀ برزده را بر آن پیچند تا گلوله شود. (برهان) (ناظم الاطباء). بیخ چوبی را گویند که ندافان پنبۀ برزده بر آن پیچند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) ، به معنی کندسه هم هست که چوبک اشنان باشد و معرب آن قندس است. (برهان). چوبک اشنان که خمیرۀ شکر بدان سفید کنند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). بیخ نباتی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندسه و چوبک اشنان. (ناظم الاطباء). بیخ نباتی است شبیه به کنگر و برگش مابین سرخی و سفیدی و در شام لباس پشمینه را با آن می شویند و ظاهر بیخ او مایل به سیاهی و درونش مایل به زردی وتندبوی و در سرطان می رسد. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
راه سنگلاخ ناهموار و دشوارگذار. و رجوع به کنده ورش و کنده وش شود، روزینه و مزد یک روزه، مصطکی و سقز سفید. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ /چِ)
به معنی کژبین است. (آنندراج). لوچ. کاج. احول. (ناظم الاطباء). رجوع به کژبین و لوچ و احول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
کسی که چشم بد و منظر شوم دارد. (ناظم الاطباء). کسی که نظر او بد باشد. (آنندراج). نافس. (منتهی الارب). آنکه چشم زخم رساند. آنکه چشم زند. آنکه چشم کند و نظر زند. سخت چشم زخم رساننده. پلیدچشم. عیون. شورچشم. (یادداشت مؤلف) :
بچشمت کرد بدچشمی همانا
ز چشم بد دگر شد حال و سانت.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ)
عکه که مرغی است مانند زاغ. (از منتهی الارب) (آنندراج). عکه و زاغچه. (ناظم الاطباء). عکه. (دهار). عقعق. (اقرب الموارد) ، مؤلف منتهی الارب نویسد: داروی معطر کندش است به (شین) و کندس بدین معنی لغتی پست است. - انتهی. نوعی از داروها. (دهار) ، نام گیاهی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیخ گیاهی است که کندس نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره سوسنیها و از دستۀ سورنجانها که آن را خربق سفید نیز گویند. برگهایش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ با رگبرگهای متعدد است. گلهایش سفید مایل به زردی و گل آذینش خوشه ای است که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته به هم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا می شوند. خربق سفید. خربق ابیض. پلخم. کندس. (فرهنگ فارسی معین).
- جوهر کندش، در پزشکی آلکالوئیدی است به نام وراترین که در کندش موجود است. توضیح اینکه در برخی مآخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ چَ / چِ)
که چشمی زیبا دارد. (یادداشت مؤلف). خوش چشم وابرو
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
کندذهن. (آنندراج). کودن و بیهوش. (ناظم الاطباء). کندفهمنده. آنکه دیر مطالب را فهم کند. کندذهن. دیرفهم. (فرهنگ فارسی معین). بلید. کودن. بطی ءالانتقال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر کجا تیزفهم و فرزانیست
بندۀ کندفهم نادانیست.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
کج بین. لوچ. احول. کاج. (ناظم الاطباء) : اقبل، کج چشم چندانکه گویی بسوی بینی خود نگاه می کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
آنکه چشمش به سبزی زند. (آنندراج). ازرق. (ترجمان القرآن). زاع. زاغ چشم. سبزچشم. زرقاء. (یادداشت مؤلف) : و این مرد بازرگان سرخ و کبودچشم بود. (سندبادنامه ص 305)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُ چَ / چِ)
ضعیف چشم. آنکه چشمان درشت ندارد. اخفش. (یادداشت بخط مؤلف) ، دارندۀ چشمان ریز
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدچشم
تصویر بدچشم
آنکه چشم زخم رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند چشمی
تصویر کند چشمی
اندکی بینایی چشم کند چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود. گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند. برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست. گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بینایی چشمش اندک باشد کند چشم: نازک رقمان دست ندارند ز صنعت گر ذوق تماشا نبود کند بصر را. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندش
تصویر کندش
((کُ دِ یا کَ دُ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
احمق، دیرفهم، کم فهم، کندذهن، گول
متضاد: تندفهم، زودفهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز
متضاد: چشم پاک، نامحرم
متضاد: محرم، چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر، حسود، شکین، شوم، نحس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قله ای به ارتفاع ۴۰۴۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
شوم چشم، شورچشم
فرهنگ گویش مازندرانی
اریب مورب
فرهنگ گویش مازندرانی