- کندوک
- کندو: ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی زنان کرسان. (نزاری)
معنی کندوک - جستجوی لغت در جدول جو
- کندوک
- جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، کانور، کندوله، کندو، پرخو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هندوی خردسال، کنایه از غلام
لاتینی تازی گشته شاهرخ کرکس آمریکایی
ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آنرا پر از غله کنند کندوج: از تو دارم هر چه در خانه خنور وز تو دارم نیز گندم در کنور. (رودکی)، ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبور های عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. یا نیلگون کندو. آسمان: زین فاحشه گنده پیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو. (ناصر خسرو)
دراز و لاغر، جوجه مرغ که هنوز پر بر نیاورده باشد: گنجشک لندوک
مصغرهندو هندوی خردو کوچک جثه، جمع هندوکان: شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری آن چنان کز دل و از عقل شدم جلمه بری. (سنائی)
دراز و لاغر، جوجه مرغ که هنوز پر بر نیاورده باشد
خندق
ریزۀ نان، پارۀ نان، نان ریزشده
لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شان، شانه، خلیّه، نخاریب النحل
خانه زنبور عسل که در آن عسل فراهم کنند
نان ریز ریز شده نان پاره پاره
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کندوله، کندوک، کنور، کانور