جدول جو
جدول جو

معنی کندرفتار - جستجوی لغت در جدول جو

کندرفتار
(کُ رَ)
کسی که رفتار سریع ندارد. کندرو:
سعدیا دعوی بی صدق به جایی نرسد
کندرفتار و به گفتار چنین سرتیزیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدرفتار
تصویر بدرفتار
کسی که رفتار و کردارش بد باشد، بدروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرفتار
تصویر بادرفتار
تندرفتار، تیزرو، اسب تندرو، براق، گام زن، بالاد، جواد، سابح، شولک، ره انجام، چهارگامه، سیس، بوز، چارگامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش رفتار
تصویر کش رفتار
خوش رفتار، ویژگی آنکه با مردم به خوش خویی و مهربانی رفتار می کند، ویژگی انسان یا حیوانی که که خوب راه می رود، خوش گام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندرفتار
تصویر تندرفتار
آنکه با سرعت و شتاب راه برود، تندرو، تیزرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو رَ)
نوبه پاآمده. نوقدم. (از آنندراج). کودکی که به تازگی راه رفتن را آموخته است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
بدسلوک. کسی که رفتارش ناراست و ناهموار باشد. کج رفتار. که بر مراد کس نرود. که خلاف مراد کس رود، کوزپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
که رفتار کج دارد. رونده براه ناراست و ناهموار. (ناظم الاطباء) :
آنکه دزدی کند از این گفتار
پنج پای است زشت و کجرفتار.
سنائی.
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که بمنزل نرسد کجرفتار.
سعدی.
- فلک کجرفتار، ناسازگار. غیر موافق.
، بدذات. مفسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بدکردار. (آنندراج). آنکه رفتار و کردار بد از وی صادر می شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ)
کفیل و ضامن و پذرفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
خوش رفتار. خوش حرکت. (ناظم الاطباء). رجوع به کش شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
نکوسیرت. نیکوروش. خوش رفتار. خلیق. مهربان
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسبی که مثل باد تیز رود. (آنندراج). کسی که تند و بسرعت چون باد رود یا دود:
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گهربار.
نظامی.
گوری برخاست، براق سیرت، برق صورت، بادرفتار. (سندبادنامه ص 252).
من آن بادرفتار گردون شتاب
زبهر شما دوش کردم کباب.
سعدی (بوستان) ، تختۀ گرد میان سوراخی باشد که بر سر چوب خیمه گذارند. (برهان). کلیچۀستون خیمه را نیز بنابر مشابهت بدان بادریسه گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (رشیدی). آن گردۀ چوبین میان سوراخ کرده که بر ستون خیمه کنند. (شرفنامۀ منیری). کماچۀ دیرک خیمه. (ناظم الاطباء). بعربی فلکه خوانند. (رشیدی). مهچۀ خیمه. کربه. سپندوز. چناب. جاناغ. (دمزن) ، بادکش. (از آنندراج از قول برهان) ، تابی را گویند که زنان بدوک دهند. (برهان). تابی که بدوک میدهند. (ناظم الاطباء) ، بادزن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گردش و دوران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
سریع و طیار. (ناظم الاطباء). تندرو. تیزتک. سریعالسیر. و رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدرفتار
تصویر بدرفتار
بدکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکورفتار
تصویر نکورفتار
خوشرفتار و خلیق و مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند رفتار
تصویر تند رفتار
تندرو، آنکه با سرعت و شتاب راه برود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج رفتار
تصویر کج رفتار
((~. رَ))
بدرفتار
فرهنگ فارسی معین
بدروش، بدسلوک، ناسازگار، بدسر، بدعمل، بدکار، سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، لگدزن
متضاد: خوش رفتار، خوش سلوک، نیک رفتار، نیک روش
فرهنگ واژه مترادف متضاد