جدول جو
جدول جو

معنی کندایج - جستجوی لغت در جدول جو

کندایج
(کُ دِ)
قریه ای است از قراء اصفهان. از آنجاست ابوالعباس احمد بن عبدالله بن موسی کندایجی. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندایش
تصویر اندایش
گل کاری، گل مالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنداگر
تصویر کنداگر
فیلسوف، حکیم، کاهن، کندا، گندا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنداور
تصویر کنداور
دلیر، شجاع، جنگجو، برای مثال نه شمشیر کنداوران کند بود / که کین آوری ز اختر تند بود (سعدی۱ - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ دَءْوْ)
شتر درشت فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَمْ یَ)
کنبایط. از بلاد مشهور و قدیم هند که در حدود هفتادهزار پاره ده و توابع داشت و از اقلیم دویم است. رجوع به نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262 و 263 و تحقیق ماللنهدص 102 و تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 434 و کنبایه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ گَ)
به معنی کندا که حکیم و داناست. (از برهان). کندا. (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: ’کندا’ + ’گر’ (پسوند شغل و مبالغه) (حاشیۀ برهان چ معین). منجم. حکیم. کندا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کنداگر است
به هر دم زند زین فروزنده هفت
بگوید که اندر ده و دو چه رفت.
اسدی (از یادداشت ایضاً).
سپهدار را بود کنداگری
بسی یافته دانش از هر دری
بدو گفته بد راز اختر نهان
که خیزد یکی شورش اندر جهان.
اسدی (از یادداشت ایضاً).
، شجاع و دلیر و پهلوان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کندا. کنداور. (آنندراج). معرب این کلمه ’کنداکر’ به معنی شجاع و جسور است. (از اقرب الموارد). و بهر دو معنی رجوع به کندا و کندآور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
نقار. کنده گر. (مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هیکل تراش. مجسمه ساز. صاحب جهانگیری شاهدی از فرخی آورده... که بی شبهه ’کنداگر’ نقار است به قرینۀ مانی صورتگر در مصراع اول و به قرینۀ خود آزر که کارش بت تراشی یعنی نقاری بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل ’کندا’). کنده گرو حکاک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
ماهی است کوهان دار. (منتهی الارب). یک قسم ماهی که دارای کوهان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ کی یَ)
ثیاب الکندکیه، ظاهراً به قماشی اطلاق می شودکه از کرکی سطبر بافته شده باشد. از ’گندگی’ فارسی که از ’گنده’ درست شده است. (از دزی ج 2 ص 492)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
دهی از دهستان سردرود است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 461 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ / دُ)
از قرای سغد است که در نیم فرسخی دبوسیه واقع شده است. (از معجم البلدان). از قرای دبوسیه از سغد سمرقند است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
کندروز. کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 276) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دیر تصمیم گیرنده. کندذهن. سست رأی. بی تدبیر:
اگر کندرایست در بندگی
ز جان داری افتد به خربندگی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کُ وَ)
کندآور. به معنی ’کنداگر’ است که حکیم و دانا باشد. (برهان). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری). کندا و کنداگر. دانا و حکیم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غیاث) :
سران بزرگ از همه کشوران
پزشکان دانا و کنداوران
همه سوی شاه زمین آمدند
ببستند کشتی به دین آمدند...
ره بت پرستی پراکنده شد
به یزدان پرستی برآکنده شد.
دقیقی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1319).
، مبارز وپهلوان. (برهان). شجاع ودلیر و پهلوان. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و دلیر و پهلوان. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و جنگجو دلاور و مبارز. (ناظم الاطباء). مردمردانه باشد. (نسخه ای از اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سپاهی و مردانه بود. (نسخه ای از اسدی از یادداشت ایضاً) :
چو گرگین و چون زنگۀ شاوران
همه نامداران کندآوران.
فردوسی.
که آنسو فراوان مرالشکرند
بسی پهلوانان کندآورند.
فردوسی.
بشد با دلیران و کندآوران
بمهمانی شاه هاماوران.
فردوسی.
نه شمشیر کندآوران کند بود
که کین آوری ز اختر تند بود.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 324).
، سپهسالار. (برهان) (ناظم الاطباء). این لغت در فرهنگها به صورت گندآور آمده است، بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آن را با کاف تازی از ریشه ’کند’ به معنی شجاع نقل کرده اند. ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’ و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین ’کندآور’ باید مرکب از کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد نه از کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکب از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. رجوع کنید به آور و گندآور. (حاشیۀ برهان چ معین). به همه معانی رجوع به کندا و کنداگر و گندا و گنداور و آور در همین لغت نامه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اتین بونو دو کندیاک. فیلسوف فرانسوی که در گرنوبل به سال 1715 میلادی متولد شد و به سال 1780 درگذشت. وی مؤسس مکتب ’سانسوآلیسم’ می باشد. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیۀ فعالیتهای روحی می داند. مهمترین آثار وی عبارتند از: ’رسالۀ احساسات’ و ’رساله ای در منشاء علم انسان’. وی به عضویت آکادمی فرانسه برگزیده شد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به روانشناسی پرورشی دکتر سیاسی ص 464 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنده شدن. عفونت. نتن. و رجوع به گندا و گندای شود
لغت نامه دهخدا
(کَمْ بَ)
نام شهری است به هندوستان و ازوی نعلین خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در نخبهالدهر دمشقی این کلمه به صورت کنبایت و کنبایه آمده در صفحۀ 117 آرد: ’و به کوهی از کوههای کنبایت چشمه ای است که آن را عین العتاب نامند هرکس که از آن بنوشد تمام موهایش می ریزد و موهای غیر سیاه از وی برآید...’ و در صفحه 152 آرد: ’... و هناک آخر حدود بحر فارس ثم یمر السواحل من طوران الی سیراف الی المند الی بلاد السند و مهران الی المنیبار الی کنبایه الی صومنات...’ و باز در همین صفحه آرد: ’... و یلی هذه القطعه قطعه من جنوب البحر الهندی تسمی بحر سرندیب و بحرالراهون... و یلی ذلک بشمال البحر قطعه تسمی بحر کنبایه منسوبه الی مدینه بساحل البحر الشمالی...’. و رجوع به نخبهالدهر دمشقی چ لایپزیک ص 117 و 152 و فهرست اعلام همین کتاب شود. در نزهه القلوب این کلمه به صورت کنبایط و در ذیل کنباید و کنبایت ضبط شده و چنین آرد: کنبایط و گجرات و مرغ و ماه از اقلیم دویم است... و گجرات و کنبایط هر یک هفتادهزار پاره ده و توابع دارد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262- 263). و رجوع به ماللهند بیرونی ص 102 و تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 434 و کنبایت و کنبانیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از امراء ارغون خان بود. (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 44) ، حمایت و حفاظت. (ناظم الاطباء). پناه و پشتی یعنی حمایت. (جهانگیری بنقل شعوری ج 1 ورق 112 الف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ریگ توده های دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ریگ توده های خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ حندج، جمع واژۀ حندوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حندج و حندوجه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یِ)
نسبت است مر کندایج را که قریه ای است به اصفهان. (لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
از انداییدن و اندودن، . کاهگل کردن وگلابه و گچ مالیدن. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). انداییدن. (ناظم الاطباء). کاهگل کردن. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری) (مؤید الفضلاء). اندودگی وگل مالی. (فرهنگ رشیدی). گل کاری. گل مالی. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ / یِ)
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) :
بامچه اندودن کس را بدوغ
خواست ز من عاریت اندایه کیر.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب است به اندابن عدی بن تجیب و آن بطنی از تجیب است و از آن قوم است ابوعمرو سالم بن غیلان اندایی در گذشته به سال 153 ه. ق. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مندایی
تصویر مندایی
ماندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندایی
تصویر گندایی
بدبویی عفونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنداگر
تصویر کنداگر
شجاع دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندرای
تصویر کندرای
دیر تصمیم گیرنده، کند ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندایش
تصویر اندایش
گل کاری گل مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندایه
تصویر اندایه
ماله بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند
فرهنگ لغت هوشیار
جادوگری سحر احکام نجوم: کسب کردن بکندا یی و بکاهنی و شعبده و جز از آن محرم و محظور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنداگر
تصویر کنداگر
((کَ. گَ))
کنده گر، حکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندایش
تصویر اندایش
((اَ یِ))
گل کاری، گل مالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نتایج
تصویر نتایج
برآیندها، پی آیندها، فرجام ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنداب
تصویر کنداب
خلیج
فرهنگ واژه فارسی سره