جدول جو
جدول جو

معنی کندأو - جستجوی لغت در جدول جو

کندأو(کِ دَءْوْ)
شتر درشت فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندرو
تصویر کندرو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پیشکار ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
ویژگی انسان یا حیوانی که آهسته و آرام حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنداگر
تصویر کنداگر
فیلسوف، حکیم، کاهن، کندا، گندا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنداور
تصویر کنداور
دلیر، شجاع، جنگجو، برای مثال نه شمشیر کنداوران کند بود / که کین آوری ز اختر تند بود (سعدی۱ - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تَءْلْ)
از ’ک ت ل’ کوتاه و نون زائد است. (منتهی الارب) (از تاج العروس ج 8 ص 94) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). کوتاه قامت. (آنندراج). کوتاه قامت و قصیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ ءْ وَ)
مؤنث سندأو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ کَ / کُ)
کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین).
- کندوکو کردن، وررفتن: دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کندوکاو و کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ وَ)
کندآور. به معنی ’کنداگر’ است که حکیم و دانا باشد. (برهان). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری). کندا و کنداگر. دانا و حکیم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غیاث) :
سران بزرگ از همه کشوران
پزشکان دانا و کنداوران
همه سوی شاه زمین آمدند
ببستند کشتی به دین آمدند...
ره بت پرستی پراکنده شد
به یزدان پرستی برآکنده شد.
دقیقی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1319).
، مبارز وپهلوان. (برهان). شجاع ودلیر و پهلوان. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و دلیر و پهلوان. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و جنگجو دلاور و مبارز. (ناظم الاطباء). مردمردانه باشد. (نسخه ای از اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سپاهی و مردانه بود. (نسخه ای از اسدی از یادداشت ایضاً) :
چو گرگین و چون زنگۀ شاوران
همه نامداران کندآوران.
فردوسی.
که آنسو فراوان مرالشکرند
بسی پهلوانان کندآورند.
فردوسی.
بشد با دلیران و کندآوران
بمهمانی شاه هاماوران.
فردوسی.
نه شمشیر کندآوران کند بود
که کین آوری ز اختر تند بود.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 324).
، سپهسالار. (برهان) (ناظم الاطباء). این لغت در فرهنگها به صورت گندآور آمده است، بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آن را با کاف تازی از ریشه ’کند’ به معنی شجاع نقل کرده اند. ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’ و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین ’کندآور’ باید مرکب از کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد نه از کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکب از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. رجوع کنید به آور و گندآور. (حاشیۀ برهان چ معین). به همه معانی رجوع به کندا و کنداگر و گندا و گنداور و آور در همین لغت نامه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
قریه ای است از قراء اصفهان. از آنجاست ابوالعباس احمد بن عبدالله بن موسی کندایجی. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
ماهی است کوهان دار. (منتهی الارب). یک قسم ماهی که دارای کوهان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَءْوْ)
بدغذا، بداخلاق، مرد کوتاه بالا و گویند مرد بزرگ سر کوچک اندام لاغر. ج، قندأوون. (اقرب الموارد) ، کوتاه گردن سخت سر یا سبک سر، سخت. و بیشتر شتربدان موصوف شود. گویند: جمل قندأو، ای صلب، سریع: جمل قنداء، ای سریع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ گَ)
به معنی کندا که حکیم و داناست. (از برهان). کندا. (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: ’کندا’ + ’گر’ (پسوند شغل و مبالغه) (حاشیۀ برهان چ معین). منجم. حکیم. کندا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کنداگر است
به هر دم زند زین فروزنده هفت
بگوید که اندر ده و دو چه رفت.
اسدی (از یادداشت ایضاً).
سپهدار را بود کنداگری
بسی یافته دانش از هر دری
بدو گفته بد راز اختر نهان
که خیزد یکی شورش اندر جهان.
اسدی (از یادداشت ایضاً).
، شجاع و دلیر و پهلوان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کندا. کنداور. (آنندراج). معرب این کلمه ’کنداکر’ به معنی شجاع و جسور است. (از اقرب الموارد). و بهر دو معنی رجوع به کندا و کندآور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
نقار. کنده گر. (مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هیکل تراش. مجسمه ساز. صاحب جهانگیری شاهدی از فرخی آورده... که بی شبهه ’کنداگر’ نقار است به قرینۀ مانی صورتگر در مصراع اول و به قرینۀ خود آزر که کارش بت تراشی یعنی نقاری بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل ’کندا’). کنده گرو حکاک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قِ دَءْ وَ)
بداخلاق و بدغذا، سبک و خفیف، ناقۀ قنداءوه، بمعنی سریعه و جریئه، رجل قندأوه و سندأوه، بمعنی خفیف، قدوم قندأوه، تیشۀ تیز و گویند این فندأوه بافاء است. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حِ ظَءْوْ)
کوتاه بالا. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کندا. کاهن: و بسیاری از این کنداو و فال گویان و زجر و کسانی که در شانه گوسفند نگرند. (مجمل التواریخ والقصص ص 103). رجوع به کندا شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ ءْ)
مرد سبک و دلاورپیش درآینده در هر کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پست بالای باریک تن پهناسر، مرد کلان سر. ج، سندأوون. (ناظم الاطباء) ، گرگ ماده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَءْوْ)
از ’ک ت ء’ رسن سخت و قوی. (از تاج العروس) (منتهی الارب). الجمل الشدید. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (از متن اللغه). ریسمان سخت و محکم. (ناظم الاطباء) ، مرد کلان و انبوه ریش یا مرد نیکوریش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ ثَءْوْ)
از ’ک ث ء’، رسن استوار. (منتهی الارب). ریسمان سخت و استوار. (ناظم الاطباء) ، بزرگ ریش سخت انبوه یا ریش نیکو. (منتهی الارب). مرد ریش انبوه یا ریش نیکو. (ناظم الاطباء). رجوع به کنتأو شود
لغت نامه دهخدا
(حِ صَ ءَ)
بر وزن جردحل، مرد ضعیف. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَءْوْ)
نیک شجاع. (منتهی الارب). نیک شجاع پیش دست در جنگ. (ناظم الاطباء). مقدم و باجرأت. (از اقرب الموارد). عندأوه. رجوع به عندأوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنجاو
تصویر کنجاو
جساس، تفحص کننده، متفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنداگر
تصویر کنداگر
شجاع دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
جادوگری سحر احکام نجوم: کسب کردن بکندا یی و بکاهنی و شعبده و جز از آن محرم و محظور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
آنکه در کارها کند رفتار کند، دیررو، آهسته رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنداگر
تصویر کنداگر
((کَ. گَ))
کنده گر، حکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنداب
تصویر کنداب
خلیج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
Slowmoving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
de movimento lento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
langsam bewegend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
powoli poruszający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
медленно движущийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
повільно рухається
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کندرو
تصویر کندرو
de movimiento lento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی