جدول جو
جدول جو

معنی کنجلک - جستجوی لغت در جدول جو

کنجلک(کُ جُ لَ / کُ لَ)
قالی و پلاس و امثال آن را گویند. (برهان). پلاس و قالی و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنجلک(کُ جُ لَ)
چین و شکنج رو و اندام. (برهان) (ناظم الاطباء). چین و شکنج و آن را کنجک نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). چین و شکنج. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) :
چهرۀشان دبّۀ نم یافته
جای بجا کنجلک و خم یافته.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کنجلک
هر چیز در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده، دست و پایی ک انگشتانش در هم کشیده شده باشد، خمیرنانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنجک
تصویر کنجک
تازه، نو، بدیع، طرفه
فرهنگ فارسی عمید
هر چیز پیچیده و درهم کشیده شده مانند خمیر نان که در تنور بیفتد و در هم کشیده و گلوله شود، ویژگی دست یا پایی که انگشتان آن درهم کشیده و کج وکوله باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
درخت پشه غال، نارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجلک
تصویر انجلک
دانۀ امرود جنگلی درشت تر از دانۀ امرود که دارای پوست سیاه رنگ و مغز سفید و شیرین است و آن را تف می دهند و می خورند و در طب هم به کار می رود، انجکک، دانج ابروج، انچوچک، انچکک
فرهنگ فارسی عمید
(کُ گَ لَ)
پیراهن. قمیص. (فرهنگ فارسی معین) :
گل کنگلک به دست حسد چاک می زند
برتو چو دید زینت ترلیک زرکشی.
وصاف الحضره (ازفرهنگ فارسی معین).
و رجوع به کنکلک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ لَ)
پیراهن و پوشاکی که ملصق ببدن باشد و بتازی شعار گویند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). به مغولی پیراهن را گویند. (آنندراج). رجوع به کنگلک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ دَ)
کلفه ای را گویند که بر روی مردم به هم می رسد یعنی روی مردم افشان می شود و آن را به عربی برش می گویند. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری). کلفی که بر روی افتد و به تازی برش گویند. (فرهنگ رشیدی). کک مک. برش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خال. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، نام صمغی است که آن را عنزروت خوانند و در دواهای چشم و ریشهاو زخمها به کار برند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). رجوع به کنجده شود، پازهر. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ)
طائرمعروف. (غیاث) (آنندراج). عصفور و گنجشک. (ناظم الاطباء). سوادیه. (منتهی الارب). رجوع به گنجشک شود، نام چوبی است در ساز. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ جُ لَ)
نشگون، بشکنج در اصطلاح مردمان گناباد و کاخک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ جُ لَ / لِ)
در هم فرورفته و پیچیده شده. در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ لَ)
نام میوه ای است که مزه ندارد و بی لام (انجک) هم بنظر آمده. (هفت قلزم). نام میوه ای است که لطافت ندارد. (مؤید الفضلاء). میوه ای که لذت و لطافت نداشته باشد. (از شعوری ج 1 ورق 114 ب)
لغت نامه دهخدا
(کُ جُ)
هر چیز درهم کشیده شده وچین و شکنج به هم رسانیده، دست و پایی را گویند که انگشتان آن در هم کشیده شده باشد، خمیر نانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ جَ)
هر چیز غریب و تازه و نو را گفته اند که دیدن آن مردم را خوش آید و به عربی طرفه گویند. (برهان). بسیار بدیع که آدمی را از دیدنش خوش آید. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی تازه که دیدنش خوش آید و بلکنجک یعنی بسیار بدیع. (رشیدی). طرفه و هر چیز غریب و تازه و نو که دیدن آن مردم را خوش آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
نام درختی است که آن را پشه غال گویند. (برهان). درخت پشه. (انجمن آرا) (آنندراج). درخت پشه غال که از گونه های نارون است. (فرهنگ فارسی معین). نام درختی است که آن را سارشک دار و درخت پشه نیز خوانند. (جهانگیری). اسم فارسی شجرهالبق است. (فهرست مخزن الادویه). درختی است که پشه غال نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
درخت پشه غال که از گونه های نارون است
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده، دست و پایی ک انگشتانش در هم کشیده شده باشد، خمیرنانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجدک
تصویر کنجدک
کلفه ای که برروی آدمی بهم رسد، خال
فرهنگ لغت هوشیار
لکه های کوچک و بزرگ نقطه مانند قهوه یی که بر روی پوست صورت و گردن و دست و پا (نقاطی از پوست که در معرض تابش نور خورشید قرار میگیرد) پدید میاید. این عارضه که از سن سه سالگی ببالا در اشخاص سفید پوست که دارای مو های بور هستند دیده میشود بهیچوجه ناراحتی و درد ندارد و ساری نیز نیست و تقریبا معالجه پذیر نمیباشد کنجودک کنجتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجله
تصویر کنجله
در هم فرو رفته و پیچیده شده در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن قمیص: گل کنگلک بدست حسد چاک میزند برتو چو دید زینت تر لیک زرکشی. (وصاف الحضره. سبک شناسی) مغولی پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجل
تصویر کنجل
((کُ جُ))
هر چیز پیچیده و درهم کشیده، دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
((کَ جَ))
هر چیز غریب و تازه و نو
فرهنگ فارسی معین
گاورس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع در منطقه ی آمل، از توابع بندرج واقع در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی آلاشت واقع در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی