جدول جو
جدول جو

معنی کنجارق - جستجوی لغت در جدول جو

کنجارق(کُ رَ)
کسب فارسی است و بعض عرب (اهل سواد) کسب را کسبج نامند و آن کنجارۀ روغن است و ابومنصور گوید کسب معرب است و اصل آن ’کشب’ فارسی است و شین قلب به سین شده است چنانکه شاهپور را سابور گویند... (از المعرب جوالیقی ص 285). رجوع به کسب و کنجار و کنجاره در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلنجار
تصویر کلنجار
بحث، درگیری مثلاً دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود، پرداختن، ور رفتن
کلنجار رفتن: بگو مگو کردن، بحث و درگیری داشتن مثلاً هر شب با هم کلنجار می رفتیم، پرداختن، ور رفتن مثلاً اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجاره
تصویر غنجاره
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال روزی چو تازه دخترکی باشد / رخساره گونه داده به غنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجاره
تصویر کنجاره
کنجار، برای مثال رفته ست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلنجار
تصویر کلنجار
خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
پیچپا، کلنجک، پنج پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجار
تصویر کنجار
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را کشیده باشند (برهان). کنجاره. کنجال. کنجاله. نخالۀ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). کنجاره. کسبه. (صحاح الفرس). کنجال. کسبه باشد ازکنجد مغز بادام و جوز و غیره. (لغت فرس اسد چ اقبال ص 151). کنجاره. (جهانگیری). در گناباد ’کونجه واره’. (از حاشیه برهان چ معین). آنچه بر جای ماند از چیزی چون روغن آن بیرون کنند مانند کرچک و بزرک و کنجد و بادام و امثال آنها. کسبه. کنجال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کنجار داده اند و به تدبیر روغنند.
سوزنی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
به معنی کنجار است که نخالۀ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان). نخالۀ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری). کنجاله. نخالۀ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (انجمن آرا). کسبه باشد. کنجار. (صحاح الفرس). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. (فرهنگ اسدی). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. (غیاث). کذب. عصاره. کنجال. کسب. کزب. شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغزک بادام بودی بازنخدان سپید
تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی.
اورمزدی.
ز ما اینجا همی کنجاره باشد
چو روغن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
تو به مثل بی خرد و علم و زهد
راست چوکنجارۀ بی روغنی.
ناصرخسرو.
روغن و کنجاره به هم خوب نیست
ایشان کنجاره و من روغنم.
ناصرخسرو.
شیر حیوان اهلی، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کنجارۀ او درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجاره
تصویر بنجاره
فروشنده غله برای اردو
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجاره
تصویر غنجاره
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنجار
تصویر کلنجار
کارزار، جنگ و جدال
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجاره
تصویر گنجاره
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنجار
تصویر کلنجار
((کَ لَ))
برخورد همراه با تلاش، مبارزه و کشمکش با کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجاله
تصویر کنجاله
((کُ لَ یا لِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلنجار
تصویر کلنجار
((کِ لِ))
خرچنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجاره
تصویر کنجاره
((کُ رَ یا رِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجار
تصویر کنجار
((کُ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجاره، کنجال، کنجاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
Normatively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normativement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
규범적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normatif bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
নীতিগতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
मानक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
in modo normativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
нормативно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
нормативно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normatywnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normativamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
normativamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هنجارا
تصویر هنجارا
kwa njia ya kawaida
دیکشنری فارسی به سواحیلی