جدول جو
جدول جو

معنی کنثه - جستجوی لغت در جدول جو

کنثه(کُ ثَ)
از ’ک ن ث’، نورده که از شاخ موردو خلاف سازند و بر آن دستۀ ریاحین بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نورده ای که از شاخه های مورد و یا بید سازند و بر آن دستۀ گل و یا ریاحین گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کثنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنیه
تصویر کنیه
لقبی برای تعظیم و تکریم که در اول آن «اب»، «ابن»، «ام» یا «بنت» می آمد مانند ابوالحسن و ام کلثوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنده
تصویر کنده
تنۀ درخت که شاخه های آن بریده شده باشد، تکۀ چوب کلفت، هیزم. 4. تکۀ چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان می بستند
کندۀ زانو: در علم زیست شناسی استخوان گرد زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
نوعی کباب که تکۀ های گوشت را در دیگ و با بخار آب می پزند، کباب کنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنده
تصویر کنده
جداشده، برای مثال ز پیرامن دژ یکی کنده ساخت / ز هر جوی و شهر آب در وی بتاخت (اسدی - ۲۱۹)، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کُ ثَ)
درشت استوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به کناثب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ / جِ)
فیل بزرگ جثه. (آنندراج) (انجمن آرا). کنج. کنجر
لغت نامه دهخدا
(کَثَ رَ)
کنثره الحمار، پیش بینی خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
گول. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ یَ)
لفظی که بدان شخصی را خوانند... یقال: ’ابوفلان’کنیته. و کذا ’ام فلان’... ج، کنی ̍. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نامی است که به شخص دهند تعظیم را مانند ابوحفص و ابوالحسن و یا اینکه نشانی برای او باشد و در نزد علمای نحو نوعی علم است که به لفظ اب یا ابن یا ام یا بنت مصدّر باشد. ج، کنی ̍. کنی ̍. (از اقرب الموارد). هر اسمی که مصدر به اب و ام و ابن و بنت و اخ و اخت باشد. (ناظم الاطباء). قسمی از علم است و آن عبارت است از لفظی که مصدّر باشد به لفظاب یا ابن یا ام یا بنت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نامی که در اول آن لفظ اب باشد به نصب یا به جر یا به رفع یا لفظ ام باشد یا ابن یا بنت چون ابوالحسن وابی بکر و اباهریره و ام الکتاب و ام کلثوم و ابن حاجب ابن السبیل و بنت الکرم به معنی شراب انگوری و بنت الصدر به معنی اندیشه. (آنندراج). و رجوع به کنیت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ فَ)
ناحیه و کرانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کنفه الابل. ناحیتها و جانبها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ ظَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فشارش. (منتهی الارب) (آنندراج). ضغطه و فشار. (ناظم الاطباء) ، تنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ جَ / جِ)
تکۀ گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- کباب کنجه، کبابی که قطعات گوشت را بر سیخ کرده سرخ کنند. مقابل کوبیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسمی کباب که عبارتست از قطعات گوشت کوچک به سیخ کشیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ وَ)
لفظی که بدان شخصی را خوانند. (از منتهی الارب) (آنندراج). کنیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کنیه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
زخم و جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ گِ)
نامی است که در گیلان و تنکابن به درخت ’آلاش’ دهند و در گرگان ’منزول’ و در آستارا ’هس’ و در اطراف رشت ’خج’ نامند. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 277). و رجوع به آلاش و هس شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ یَ / یِ)
کنیت. کنیه. و رجوع به کنیت و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ جَ / جِ)
کنچه. خر الاغی را گویند که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر الاغ دم بریده را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خر دم بریده و به تازی ابتر گویند. (اوبهی). خر دم بریده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (فرهنگ فارسی معین) :
ندانی ای به عقل اندر خر کنجه به نادانی
که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی.
غضایری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ / عَ ثَ / عِثَ)
گیاه خلی ̍ یا نصی خشک، خصوصاً چون کهنه گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنثوه. رجوع به عنثوه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ چَ / چِ)
کنجه. (برهان). خر دم بریده. (فرهنگ رشیدی). خر الاغ دم بریده. کنجه. (ناظم الاطباء) ، بعضی گفته اند خری که زیر دهان او آماس کرده باشد. (فرهنگ رشیدی). خر الاغی که زیر دهانش آماس کرده. (ناظم الاطباء). خری باشد که زیر دهانش آماه کرده باشد. (معیار جمالی شمس فخری چ کیا ص 412) :
هرگز مثل زند کسی از وی حسود را
نسبت کند به عیسی کس هیچ کنچه را.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی)
و رجوع به کنجه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
درترنجیدن. درشت و درترنجیده شدن و منقبض شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخیل گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
چیزی است که از آس و شاخهای بید پهن سازند و ریاحین بر وی بترتیب نهند. اصله کثنا او هی نوردجه من القصب الاغصان الرطبه الوریقه تحزم و تجعل جوفها النور. (منتهی الارب). چیزی است که از برگ مو و شاخه های پهن بید و یا برگ خرمابن سازند و در آن ریاحین گلهای معطر و شکوفه گذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
پاره ای از کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعه ای از کوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنبه
تصویر کنبه
ریسمان خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
تکه گوشت کوچکی که برسیخ کشند یا قیمه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنخه
تصویر کنخه
(کشتی رانی) علم راجع به اتصال بسه ها (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوه
تصویر کنوه
کنیه بنگرید به کنیه
فرهنگ لغت هوشیار
اسمی است غیر از اسم اصلی شخص که در اول آن لفظ اب یا ابن یا بنت می آید مانند ابوالقاسم یا ابوالفضل، ام کلثوم
فرهنگ لغت هوشیار
حفر کردن، برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنظه
تصویر کنظه
اندوه، تنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
((کُ جَ یا جِ))
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
((کِ جَ یا جِ))
تکه گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنده
تصویر کنده
((کُ دِ))
چوب ستبری که بر پای مجرمان و اسیران می بستند، هیزم، هیمه، قسمت پایین درخت، یکی از فنون کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیه
تصویر کنیه
((کُ یَ یا یِ))
لقب، برنام، کنیت
فرهنگ فارسی معین