جدول جو
جدول جو

معنی کنترلر - جستجوی لغت در جدول جو

کنترلر
کسی که در راه آهن یا تماشاخانه بلیط ها را رسیدگی می کند، مامور کنترل
تصویری از کنترلر
تصویر کنترلر
فرهنگ فارسی عمید
کنترلر(کُ رُ لُ)
فرهنگستان ایران ’بازبین’ را به جای این کلمه اختیار کرده است و آن کسی است که کالا و جنس های تجارتی را رسیدگی کرده برابری آنها را با بارنامه تصدیق می نماید، کسی که در راه آهن و تماشاخانه ها بلیطهای فروخته شده را بازدید می نماید تا هر کسی مطابق ارزش بلیطدر جای خود قرار گیرد. (واژه های نو فرهنگستان ایران). مفتش. ممیز بلیطهای تئاتر و سینما و راه آهن و غیره. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنترل
تصویر کنترل
بازرسی، تحت مراقبت و نظارت داشتن، توانایی اداره و هدایت خود یا کسی، دستگاهی برای کنترل وسیلۀ برقی از راه دور، کنترل از راه دور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز و امثال آن ها، دستگاه شمارنده برای کمیّت های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنترات
تصویر کنترات
قرارداد، مقاطعه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ لَ کَ مَ)
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان. جلگه ای و سردسیر. سکنه 244 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بادام و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
والنتین. ادیب فرانسوی که در پاریس متولدشد و در همانجا درگذشت (1603- 1675 میلادی). او در خانه خود اولین بار نخستین اعضای آکادمی فرانسه را گردهم آورد. و در سال 1635 میلادی آنگاه که این جمعیت به وسیلۀ نامه هایی تشکیلات خود را اعلام داشت کنرار به سردبیری دائمی آکادمی فرانسه انتخاب گردید. او همچنین مشاور محرمانۀ پادشاه هم بود. او در ایام حیاتش فقطبه خواندن متون و استخراج آنها پرداخت و تقریباً چیزی انتشار نداد. از او نامه ها و خاطراتی باقی ماند نوشته های او در چهل و دو مجلد در کتاب خانه آرسنال محفوظ ماند. ’بوالو’ در بارۀ وی گفته: ’من سکوت احتیاطآمیز کنرار را سرمشق خود قرار می دهم’. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ تُرْ)
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. (فرهنگ فارسی معین).
- کنتور ساعتی، کنتور برقی که مصرف برق را در ساعات شب و روز جداگانه تعیین نماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
کنگلو. دهی از دهستان اوجان است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و253 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مشکین خاوری است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 197 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قرارداد. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران ’قرارداد’ را به جای این کلمه پذیرفته است. رجوع به قرارداد و واژه های نو فرهنگستان ایران ص 58 شود.
- کنترات بستن، قرارداد بستن. قرارداد با کسی یا مؤسسه ای بستن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ مِ)
اتین مستشرق فرانسوی، متولد در پاریس (1782- 1857). وی شاگرد ’دی ساسی’ و عهده دار قسمت مخطوطات شرقی کتاب خانه پاریس بوده است. از کارهای معروف او نشر مقدمۀ ابن خلدون و ترجمه آن به زبان فرانسوی است. نیز وی قسمتی از کتاب جامعالتواریخ را که مربوط بعهد هلاکو است طبع و ترجمه کرد. مقالات سودمند و گرانبهایی از او در مجلۀ آسیائی طبع شده است
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ / کُ تُ رُ)
وارسی. بازبین. (فرهنگستان). وارسی. بازرسی. تفتیش: کنترل بلیطها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنترات
تصویر کنترات
قرارداد، پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتراس
تصویر کنتراس
قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک کارخانه یا یک موسسه تعیین کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتال
تصویر کنتال
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
بازبین، وارسی، تشفیش، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی وارس، فرمانچیر مفتش ممیز. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنترات
تصویر کنترات
((کُ تُ))
قرارداد، قرارداد برای کارهای ساختمانی و غیره، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
((کُ تُ رُ))
جستجو، تفتیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
((کُ تُ))
کنتر، دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
مهار، وارسی، در شمار آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بازدید، بازرسی، تفتیش، وارسی، نظارت، سانسور، مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیمان، پیمان نامه، قرارداد، مقاطعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد